صدای داد نامجون بدون هیچ اغراقی خونه رو به لرزه انداخت
نامجون: کیم فاکینگ سوکجیییییییین
از جا پرید و به راهروی متصل به اتاقا خیره شد.
میتونست زودتر از نامجون دست به کار بشه و خودشو به اتاقش برسونه؟
مسلما نه چون مثل یه شیر زخمی الان تو ورودی راهرو وایساده بود.
آب دهنشو قورت داد و لبخند لرزونی زد
سوکجین: چرا داد میزنی عشقم؟
از سوال سوکجین، پلکش پرید. حس میکرد الانه که سکته کنه. زمزمهای ازش بلند شد
نامجون: میکشمت
و سمتش خیز برداشت که جیغ سوکجین بلند شد و پا به فرار گذاشت
نامجون: وایسا سر جات
سوکجین: چرا وحشی شدی اخههه؟
سر جاش وایساد و پوکر بهش خیره شدنامجون: الان واقعا منتظر جوابی
لبخند دندون نمایی تحویلش داد
سوکجین: نه
نامجون: پس چرا میپرسی؟
سوکجین: شاید برای اینکه خودمو بزنم به اون راه یا گردن نگیرم
سرشو بالا و پایین کرد
نامجون: فایده نداره
لبخندش ماسید
سوکجین: چرا آخه؟
دوباره صدای دادش بلند شد
نامجون: شاید چون جز من و تو هیچ خری اینجا زندگی نمیکنه و فقط توعه کوفتی از شیر توت فرنگی خوشت میاد و رو برگههام ریختیش
خب ظاهرا واقعا راه فراری نداشت.
نامجون رسما خودشو پاره کرده بود انقد که با سوکجین حرف زده بود.اتاق کار و میز مشترک بود. نامجونم اکثرا برگههای ادیت شده یا نشده و برگههای کوئیز دانش آموزا رو دسته بندی میکرد و روی قسمتی از میز میزاشتشون.
همیشه هم فوبیای اینو داشت که پذیراییهای مفصل سوکجین از خودش در حین کار و درس کار دستش بده و بلاخره سرش اومد.
سوکجین: از کجا فهمیدی شیر توت فرنگیه؟
پوزخندی زد
نامجون: رو دستم میمونی
دوباره آب دهنشو قورت داد.
تا نامجون خواست نفس عمیقی بگیره، از فرصت استفاده کرد و دوباره پا به فرار گذاشت
نامجون: یاا.. یاااااا
سوکجین: دست از سرم برداااار
نامجون: وایسا سر جاااااتسوکجین: اصلا خوب کاری کردم دلت بسوزه
از شانس گندش به آشپزخونه رسید.
نگاهی به دور و برش کرد. راه فراری نداشت
با دیدنش که بلاخره گیر افتاده بود لبخند شیطانی زد و سرعت قدماشو کم کرد
نامجون: خوب خوب داشتی میگفتی
مشتشو به کف دستش کوبید لعنتی گیر افتاده بود
با دیدن نامجون که هر لحظه تزدیکتر میشد، طی یه حرکت سریع السیر خودشو پرت کرد روی جزیره و با پا روش وایساد.
چشماشو گشاد کرد و متعجب بهش نگاه کرد لازم به گفتن چیزی نبود همینجوریشم صورتش وات ده فاک رو فریاد میکشید
سوکجین: ببین بیای جلو با پام همه اینا رو پرت میکنم پایین
و روی جزیره انواع ظرفای کثیف و تمیز و حتی وسایل آشپزی و خوراکی هم بودگیج و منگ گفت
نامجون: مگه بچهای؟
دستشو سمتش دراز کرد و داد زد
سوکجین: هی من بچه نیستم فقط نمیخوام کتک بخورم
لبخندی که داشت از کارا و حرفای بامزش رو لباش میومد، با دیدن سه تا لوستر آویز که با تکونای جین، حرکت میکرد خشک شد
نامجون: داری لوسترو با کله پوکت به فاک میدی احمق
سوکجین: اینا همش دفاع از خوده
نامجون: میوفته رو سرت
سوکجین: نمیوفته
نامجون: لامپاش میوفته یا اصلا لیز میخوری بیا پایین
سوکجین: بگو کتک کاری نداریم
نفس عمیقی کشید. قطعا هر لحظه میتونست لیز بخوره و پخش زمین بشه چون هر نوع اشغال و وسایلی روی جزیره پخش بود و این قضیه شوخی بردار نبود
YOU ARE READING
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...