🕷️ PART 30 🕷️

265 49 67
                                    

Song: Danoosh - laal
~•~•~
نامجون: کیمممم تهیونگگگگ پوشیدن لباسای لعنتی منو تموم کن تا کونت رو با همین دسته جارو پاره نکردم دیک فییییییس
از پشت دیوار، آب دهانش رو دراماتیک طور قورت داد و با لحن مثلا صلح آمیزی از همونجا جواب داد
تهیونگ: نامجونی.. یکم منطقی باش هانی.. کونم پاره شه واسه خودت بد میشه ها.. از عوارضش که خبر داری نه؟
با کمی سبک سنگین کردن، به این نتیجه رسید که واقعا حق با تهیونگه و چه بسا خودش هم از دیکش دار زده میشه پس حرفش رو پس گرفت
نامجون: خیله خوب.. کون زشتت واسه خودت ولی یه بلایی سرت میارما.. چته تو مگه خوت لباس نداری؟
از لحن نامجون معلوم بود کمی نرم شده پس اروم از پشت دیوار خارج شد و به نامجونی که بین چهارچوب آشپزخونه وایساده بود و یه جارو هم دستش بود نگاه کرد.
چشماش رو کمی گرد کرد و لباش رو تا آویزون کرد که باعث لرزش خفیفی تو قلب نامجون شد.
یه فلش بک کوتاه حاوی صدها تصویر..

از لحظاتی که سوکجین هم گند میزد و بعدش شروع به مظلوم نمایی می‌کرد.
چشماش گرد و تیله‌ای می‌شد..
لباش رو کمه غنچه می‌کرد و لب پایینش آویزون می‌شد..
صدای روح نوازشش از هر وقتی نرم‌تر و شیرین‌تر می‌شد و احساسات نوپای نامجون رو به راحتی به بازی می‌گرفت.
انگار تک تک لحظات بودنش با جین با شفافیت هر چه تمام‌تر توی ذهنش حک شده بود وگرنه این حجم از وضوح در یادآوری ممکن نبود.
طعم مسخ کننده لباش که بعد دیدن او حالت نمی‌تونست طاقت بیاره و با دندون به لباش حمله می‌کرد رو هنوز هم روی گیرنده‌های چشایی زبونش حس می‌کرد.
یادشه یه بار به ذهنش رسیده بود که شاید سوکجین واقعا عمدی سر به سرش میزاره و حرصیش می‌کنه چون میدونه نامجون رو اون قیافه مظلومش ضعف داره.. برای همین انجامش میداد و تا دقایق طولانی شاهد وحشیانه بوسیده شدن لباش بود.
حقیقتش این بود که سوکجین کاملا میدونست نامجون رو اون و هر چیزی که بهش مربوطه ضعف داره..

اگه نمی‌دونست که هیچ وقت اون رو از همونجا نمیزد نه؟...
با صدای تهیونگ به خودش اومد
تهیونگ: نامجونی.. لباسای تو خیلی واسه من لش و قشنگ میشه اینقد رو این مسئله گیر نباش عشقم.. و اینکه حسابی دیرم شده باید برم بوس بهت..
دستی براش تکون داد و در حالی که دو سه بار با دستاش براش بوس فرستاد، سمت خروجی رفت و در نهایت از خونه خارج شد.
نگاهش رو توی خونه خالی چرخوند و لبخند تلخی زد.
به این تنها بودن احتیاج داشت.
جارو رو همونجا ول کرد و سمت کاناپه رفت.
خسته بود..
از افکار توی سرش خسته بود..
دیگه ظرفیت نداشت..
احتمالا اگه همین الان بهش می‌گفتن می‌تونه یه آرزو بکنه و حتما براورده میشه، بی‌خیال همه مشکلات و رویاهاش فقط می‌گفت می‌خوام از شر صداهای توی سرم خلاص بشم.
ولی خب همچین چیزی ممکن نبود.

ناخودآگاه ذهنش به دو هفته قبل که اولین دیدارش با سوکجین بود کشیده شد.
چیزی که همون اول هم متوجهش شده بود لب پایین و متورم جین بود و خب بدجوری داشت رو مغزش اسکی می‌کرد.
یعنی اون پسر انقد وحشی بود؟
معلومه که بود..
نامجون: هه.. حتی حیوونا هم اینجوری جفتشون رو نمی‌بوسن که اون پسر با لبای دیکیش سوکجین رو بوسیده.. وحشی.. گشنه.. هورنی بدبخت لب ندیده..
و تو اون لحظات اصلا به این فکر نکرد که تا الان که دو هفته از برگشتشون گذشته بود اصلا اون پسر بدبخت رو ندیده بود چه برسه به اینکه بفهمه لباش چطوریه.. در هر صورت دیکی بود چیز بهتری نمی‌تونست باشه..یا اینکه اصلا حیوونا با جفت‌هاشون کیس دارن؟ اگه یه سری از پرنده‌ها و حتی میمونا رو نادیده بگیریم بقیه همچین چیزی دارن که نامجون داره به اونا تشبیهشون می‌کنه؟
از این هم بگذریم که خودش اکثرا متورم که هیچی گاها تا کبودی لبای جین پیش می‌رفت..

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINDonde viven las historias. Descúbrelo ahora