🕷 PART 15 🕷

370 52 75
                                    

با شنیدن صدای مسیج گوشیش، کمرشو راست کرد و سرشو از تو لپ تاپش بیرون کشید.
دستی به پشت گردنش کشید و کمی ماساژش داد. جدا امروز خیلی خسته شده بود.
گوشیو برداشت و بعد باز کردن قفلش وارد مسیج شد

Seokjin : هی دیک هد قرصاتو خوردی؟ میان وعده رو چطور؟

لبخندی از حرفاش زد و تو فکر دو هفته اخیر زندگیش رفت.
بعد از گرفتن جواب آزمایشا سوکجین بازم بدون توجه به نق نقای نامجون، اونو پیش یه متخصص تغذیه برد که کامل بفهمه چی به چیه و خیالشون راحت بشه.
متاسفانه اوضاع زیاد جالب نبود.
گلبول‌های سفید خونش کم بود و این یعنی ایمنی بدنش پایین بود.
کمبود زینک، کمبود ویتامین B¹² و D، کمبود پروتئین و فشار خون پایین از اصلی‌ترین مشکلات بدنش بودن.
خودشم متعجب بود ولی تا حدودی قابل باور بود.

نامجون قد بلند و هیکل خوبی داشت و بخاطر همین شاید قبول همچین کمبودهایی یکم سخت بود ولی گویا نامجون همیشه با زود مریض شدن، سر گیجه‌های مداوم، خستگی و کسلی، عدم تمرکز، کم خوابی و دان ذات دان دست و پنجه نرم می‌کرده فقط کسیو از اینا مطلع نمی‌کرده.
حتی وقتی سوکجینم بهش فکر می‌کرد منطقی بود چون خیلی وقتا بدن نامجون با توجه به دما سردتر از بقیه بود.
دکتر با توجه به شرایط براش رژیم غذایی و دارو نوشت.
داروها تقویتی بودن که البته طول درمان دو هفته‌ای آنتی بیوتیک هم براش نوشت چون بدنش ممکن بود عفونت داشته باشه.
تو این دو هفته سوکجین تک تک وعده‌ها و میان وعده‌های نامجونو چک می‌کرد.
وقتایی که باید قرصاشو مصرف می‌کرد رو تحت هر شرایطی بهش یاد آوری می‌کرد و این برای نامجون هم خیلی عجیب بود هم خیلی شیرین.
تا جایی که دوست چندین سالشو میشناخت کوچکترین اهمیتی به همچین چیزایی نمیداد.

نه اینکه بقیه براش مهم نباشن فقط خواس پرت‌تر از این حرفا بود.
اینکه یه نفر مواظبش بود و نگرانش بود صراحتا ضربان قلبشو بالا می‌برد و ذوق زدش می‌کرد.
میتونست قسم بخوره این سرماخوردگی قشنگ‌ترین مریضی بود که میتونست تو دنیا اتفاق بیوفته.
درسته که سرماخوردگی و مریضی نمیتونه قشنگ باشه ولی وقتی واسه اولین بار یه نفر باشه که چپ و راست مواظبتون باشه و حالتونو بپرسه باور کنین دیگه میلی به خوب شدن ندارین.
حتی نفس شبا هم سوکجین از خواب بیدار میشد و تبشو چک می‌کرد چه برسه در طول روز.
انواع میوه ها و آبمیوه‌های مختلفو تو یخچال گذاشته بود و نامجونو مجبور می‌کرد روزی حداقل یه وعده گوشت مصرف کنه.
حالا هم چون دیشب یادش رفته بود انتی بیوتیکشو بخوره باهاش قهر کرده بود و محلش نمیداد چون انتی بیوتیک حساسیت بخصوصی درباره زمان مصرفش داشت و نباید از وقتش میگذشت.
با وجود قهرشم الان دوباره به نامجون یادآوری کرده بود

با صدای یکی از دانش آموزا به خودش اومد و بهش نگاه کرد
جونگ لین: تیچر چرا دارین به گوشیتون نگاه می‌کنین و می‌خندین اگه جالبه بگین ما هم بخندیم
نامجون: به درد سنت نمی‌خوره وگرنه مشکلی با گفتنش ندارم
لباشو خم کرد
جونگ لین: ولی من 17 سالمه
نامجون: هنوز کوچولویی بیب. سکس داشتن نشانه بزرگ شدن نیست.
شاید تو کره باکره نبودن یه تینیجر 17 ساله رایج نبود و واکنشای بدی دنبال خودش داشت ولی خیلیا هم به چپشون میگرفتن و کار خودشونو می‌کردن از جمله اکیپ هفت نفرشون و شاگرد تخصش که مثلا می‌خواست مچ معلم زبانشو بگیره ولی اون احتمالا هنوز نمیدونست معلمش خودش منبع فساده وبا بقیه معلما زیادی فرق داره پس با همچین روشایی یا روشای دیگه‌‌ی شاگرداش قرار نیست لو بره.
لبخندی به قیافه کج شده جونگ لین زد و مشغول تایپ برای سوکجین شد

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang