Song: without me - halsey
~•~•~بلاتکلیفی یکی از بدترین حسهای دنیاست.
جوری که حتی خیلی از روانشناسا میگن ادمای بلاتکلیفی که خودشون هم نمیدونن دقیقا چی میخوان، هنوز به خودشناسی نرسیدن.
و برای یه انسان جی از این بدتر که خودشم خودش رو نشناسه؟
سوکجین فکر میکرد جیزی که برایه عقل و منطق باشه بی شک همیشه برای نیازهای زندگی جوابگو و کافیه.
حق داشت اون هیچ وقت احساسات عمیق و کاملی رو تجربه نکرد.
اون از هر وابستگی شدیدی فراری بود.
بنظرش این میتونست ادم رو ضعیف کنه و توانایی تصمیم گیریش رو مختل کنه.
وابستگی منطق رو کور میکنه و بر اساس احساسات، زندگی رو پیش میبره که این برای سوکجین یعنی فاجعه.
برای همین همیشه روابطش طوری بود که اگه یکی رو خیلی زیاد هم دوست داشت، نمیتونست مانع حاکمیت منطقش بشه.
ولی الان دیگه اینجوری نبود.
از دیشب دیگه اینجوری نبود.شایدم سوکجین میخواست اینجوری خودش رو قانع کنه.
از دیشب که تو مستی احساساتش فوران کردن و قلب مسکوتش، به خودش جسارت ابراز وجود داد.
الان دیگه توانایی انکار نداشت.
شاید بخاطر این بود که خشمش فروکش کرده بود ولی در اصل همچین چیزی غیر ممکن بود.
سوکجین حتی با فکر اینکه بعد همه اون اتفاقا، انتخاب نامجون، تهیونگ بوده قلبش اتیش میگرفت.
نامجون تهیونگ رو ترجیح داد و با اون موند.
درسته که سوکجین حتی نمیخواست ریختش رو هم ببینه ولی..
نباید توقع یه معذرت خواهی کوچیک رو میداشت؟
سوکجین عصبانی بود.
چشماش از شدت خشمکور شده بود
از هر چیزی که به اون دو مربوط میشد فراری بود
نمیتونست حتی اسمشونم پیش خودش بیاره
ولی با همه اینا ته ته ته دلش حس میکرد نامجون دنبالش میاد.یه چیزی بهش میگفت نامجون بیخیالش نمیشه.
درسته گند زده
درسته جایی برای توضیح و جبران باقی نزاشته ولی..
پس خاطراتشون چی؟
چندین ماه با هم بودنشون چی؟
اون همه احساسات قشنگی که تجربه کردن چی؟
نامجون قشنگترین لبخنداش رو به سوکجین میزد.
عمیقترین نگاههاش رو نثار سوکجین میکرد.
زیباترین جملاتش رو به سوکجین میگفت.
دو ماه اخر رابطشون فقط با لاس زدنا و حرفای احساسیشون بهم گذشت.
جوری که سوکجین پیش خودش اعتراف میکرد دارن شبیه کاپلهای چندش و لوس میشن که 24/7 بهم چسپیدن.
نامجون اون کسی بود که اول هرز پریدناش رو تموم کرد
با این شروع شد که دیگه با کسی لاس نزد
بعد از اون اصلا پیش نیومد حتی یک شبم برنگرده خونه
و در نهایت دیگه با کسی هم نخوابیدنامجون بدون سوکجین نمیخوابید.
بدون به هیچ مهمونی نمیرفت
خودش بدون هیچ اجباری این تغیرات رو روی خودش اعمال کرد
بعدش هم به سوکجین گیر نداد
نگفت سکس با بقیه رو تموم کنه
لاس نزنه
به بقیه نچسپه و نزاره بقیه هم بهش بچسپن
به کسی نخ نده
شبا رو بیرون نمونه
هیچ کدوم رو ازش نخواست ولی یه مدت که گذشت، سوکجین متوجه تغیرات نامجون شد و متوجه این هم شد که نامجون نسبت به کنشهای سوکجین واکنش واضح و کلامی نشون نمیده ولی به طرز غیر قابل انکاری دپرس میشه و تو لاک خودش میره
بهش چشم غره نمیرفت
با ناراحتی نگاهش نمیکرد
حرف بدی نمیزد
ESTÁS LEYENDO
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanficکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...