اتاق مشاوره شخصی کیم نامجون مثل همیشه بود.. دقیقا مثل همیشه!
اتاقی با نور کم جوری که فقط بتونی اطرافت رو تشخیص بدی و طرف مقابلت رو نسبتا واضح ببینی، پردههای نازکِ کشیده شده، دو کاناپه یک نفره در مقابل هم و یک میز وسطشون با دو ماگ پر از چایی بابونه، دیوارهای عاری از هر نوع تابلو یا اثر هنری و پنج شمع معطر روشن.
جون می با شلوار پارچهای و پیراهن دکمه دار، روی یکی از کاناپهها با انداختن یکی از پاهاش روی دیگری نشسته بود و بردی که روش اطلاعات مورد نیازش رو مینوشت روش به چشم میخورد.
عینک قاب مشکلی و نه چندان نازکش رو به چشم زده بود و موهایی که با دو چرخش کش، پایین سرش بسته شده بودن.
نگاه نافذش، مثل همیشه پشت عینکی که زده بود دو چندان با جذبه و در عین حال قابل اعتماد جلوه میکرد.
جون می: حس میکنم بهم خیانت کردی.. این درسته نامجون؟
برعکس انتظارش نامجون هیچ واکنش عادی و غیر عادی نشون نداد.روی کاناپه مقابل جون می نشسته بود و بدون اینکه هیچ نگاهی به دختر بندازه، در حالی که دست راستش، از زیر دست چپش رو گرفته بود، با نوک انگشت شست کف دستش رو اروم لمس میکرد.
نامجون: نه
صدای بمش تو محیط نسبتا خلوت اتاق به ارومی به گوش رسید.
جون می: ولی این رفتار خیلی غیر نرماله برای پسری که دیشب از دوست پسرش جدا شده
مکث کوتاهی کرد و با حالتی که انگار داشت چیزی رو به یاد میاورد ادامه داد
جون می: اوه متاسفم.. اون هیچ وقت دوست پسرت نبود نه؟
بدون راست کردن گردنش، چشماش رو حرکت داد و از همون جا نگاه تیزی به دکتر معالجش انداخت.
تمسخر توی صدای جون می کاملا براش واضح بود و این شدیدا داشت اذیتش میکرد.
نامجون: من بهت خیانت نکردم. ما هیچ کار اشتباهی نکردیم پس دست از سرم بردارجون می: ولی من اینطور فکر نمیکنم.
چشماش رو پایین داد و مجددا به حرکت نرم سر انگشت شستش خیره شد و همین باعث شد جون می تو دلش شکر گذاری ویژهای از کائنات برای اتمام اون نگاه ترسناک بکنه.
پسر چشم کشیدهای که تو اتاق نسبتا تاریک با سری پایین افتاده و از زیر ابروهاش چشمای وحشیش رو با تهدید و عصبانیتی نهفته به فردی میندازه اصلا چیز جالبی نیست.. خصوصا اگه نور شمع هم تو صورتش منعکس بشه.
نامجون: برام مهم نیست
نیم نگاهی به ماگ همچنان پر نامجون انداخت.
اولین اصلی که شکسته شد..
نامجون همیشه کل محتویات ماگش رو سر میکشید و بعد جلسش رو شروع میکرد.
اصلا کل این اتاق و نوع دیزاین نه چندان قشنگش به دستور نامجون از سه سال قبل حاضر شده بود و محل جلسات درمانیش با پزشکش بود.
جون می: قانعم کن نامجونچرخ ظریف ولی حرفهای به خودکار توی دستش داد..
یه عادت قدیمی..
جون می: اگه شما دو تا دیشب درست جلو رفتین و هیچ قانونی رو نشکستین پس چرا هیچ واکنش غیر عادی نداری؟ میخوای باور کنم هیچ قول و قراری بینتون رد و بدل نشده؟ یا شایدم داری میگی دیگه روند جدا شدن از جین برات راحت شده؟
با حرفی که شنید، قلبش ریز لرزید.
جدا شدن از سوکجین براش عادی بشه؟ این حتی از تغیر جهت طلوع و غروب خورشبد هم محالتر بود.
ابن بار که حرف زد صداش هم لرزش کوتاهی رو به همراه داشت که از گوشای تیز و امادهی جون می دور نموند
نامجون: فقط.. زیادی خستم
جون می: از چی؟
نامجون: از نداشتنش..
سعی کرد پوزخندی بزنه که در حین نامحسوس بودن، چشمای بالا اومده نامجون شکارش کنه
YOU ARE READING
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...