ماگ داغو بین دستاش گرفت و روی صندلی اپن نشست.
سر درد ریزی داشت که از نظر خودش کاملا طبیعی بود. حجم اطلاعات جدید و دیدن اوضاع نامجون براش چیز عادی نبود که بتونه ساده از کنارش بگذره.
دوباره حرفای نامجون تو سرش پلی شد.
از مرگ پدر و مادرش تا کار کردن و پول درآوردنش و بعد مانع خودش شدن برای هر نوع رابطه احساسی.
الان که حرفا و کاراشو کنار هم میزاشت میفهمید دلیل رفتارای مختلفش چی بوده.
نامجون علاوه بر دانشگاه، تو دو جای مختلف کار میکرد و جدای از اون اضافه کاریهای زیادی برای مجله برمیداشت جوری که اکثرا تو خابگاه یا خونه بقیه درگیر کار بود.حساسیت ویژهای که روی هر نوع مواد مخدری داشت پشم ریزون بود. اگه پسرا هم چیزی مصرف میکردن باید یه جوری مصرف میکردن که نامجون نفهمه چون واکنشایی که نشون میداد عادی نبود.
تو دبیرستان وقتی جونگکوکو پشت مدرسه با یه سری دیگه مشغول سیگار کشیدن دیده بود سیلی محکمی زیر گوشش زده بود و تا مدتها زیر نظرش بود.
بزرگتر که شدن دیگه خواست کمی عقب نشینی کنه پس اخطار جدی داد که به چپشه ولی اگه یه نئشگی یا خماری یا بوی هر دخانیانی بدن، بی برو برگرد لهشون میکنه.
سوکجین هم از وقتی باهاش بود سمت چیزی نمیرفت اوایل چت میکرد و سیگار میکشید ولی الان از ترس اینکه حتی یهویی همو ببینن هم این کارو نمیکرد.
به هر حال به تدریج این یه سبک زندگی شد براشون که هر غلطی هم میکنن سمت مخدر نرن.هیچوقت اجازه نمیداد رابطههاش از یه حدی بیشتر جلو بره و پسرا فکر میکردن این بخاطر شخصیت عشق گریزشه ولی طبق حرفای دیشبش دلایل دیگهای داشت.
نامجون: من هیچوقت نمیتونم عاشق بشم. اگه عاشق بشم در عادی ترین حالت ممکن باید با خانوادش آشنا بشم و اگه این کارو بکنم هیچ جوابی برای سوالاتشون راجب خانوادم ندارم. نمیتونم بهشون بگم به شما چه اصلا با عقل جور در نمیاد. بعدشم وارد یه رابطه شدن چیزای زیادی میخواد مثل تایم و تعهد و یه مقدار پول که باهاش یه خونه دو نفری بگیریم. من تو کار خونه گرفتن واسه خودمم موندم. تو سئول که خونه خریدن از پیدا کردن یونیکورن هم غیر ممکن تره و با این وجود من که نمیتونم برم تو خونه پارتنرم زندگی کنم و واقعا اگه یکی همچین پیشنهادی بهم بده خیلی راحت روشو خط میکشم. اینا فقط دردسرای یه رل سادس بقیشو که دیگه بیخیال.حالا میفهمید چرا اون روز که بهش گفت وقتی خونه نیست بیاد اینجا عصبانی شد.
در حقیقت الان معنی خیلی چیزا رو میفهمید.
نامجون وقتی بچه بود اونقدر از طرف فامیل و بعد محیط آموزشی تحقیر شده بود که الان جنبه یه سیلی یواشم تو جمع نداشت و خونش به جوش میومد.
احتمالا اینکه چیزی راجب خودش به هیچکدومشون نگفته بود این بود که نمیخواست بهش ترحم بشه.
حدسش سخت نبود که چقد از ترحم بدش میاد و در اصل دلیل خیلی از رفتارا و خودخواهیاش همین بود.
قلپ آخر قهوهشو سر کشید و به در اتاق خیره شد.
نمیخواست نامجون این همه مشغله و استرس داشته باشه برای همین باد یه فکری براش میکرد.
YOU ARE READING
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...