سر دردمندشو از روی میز بلند کرد و با دیدن خالی شدن کلاس، از جاش بلند شد و بعد برداشتن گوشیش و سر دادن توی جیبش، از کلاس خارج شد.
خوبی این کلاسای تخماتیک این بود لازم نبود گیتار عزیز و با ارزششو هر روز تا اینجا بیاره و برای آموزش دادن به بقیه ازش استفاده کنه یا مجبور بشه دو روز در هفته با خودش حملش کنه.
خود کادر بهش گیتار میدادن و این یه پوئن مثبت در نظر سوکجین بود.
از پیچ راهرو گذشت و سمت کلاس تهیونگ رفت که با هم برگردن ولی با کلاسی که تک و توک با شاگردا داشت پر میشد، با تعجب رو به یکی از دخترا پرسید
سوکجین: کلاس استاد کیم تموم شد؟
دختر: اوه نه کلاسای ایشون امروز تشکیل نشدن اینو از مدیریت شنیدم.
سوکجین: اوکی ممنون.
گیج از کلاس خارج شد و برای خارج شدن از آموزشگاه، به طرف پلهها رفت.ذهنش درگیر نبودن تهیونگ و تشکیل نشدن کلاسش بود چون تهیونگ واقعا عاشق تدریس گیتار بود و تا وضعیت جدی پیش نمیومد، حاضر به غیبت نمیشد.
کاسکتو برداشت و سرش کرد.
نمیتونست بره خونه چون امشب با پسرا تو یه استریت بار که به گفته جیمین خیلی خفن بود قرار داشتن.
خودشم زیاد میلی به رفتن به خونه نداشت و شاید امشب بلاخره بعد از پنج روز میتونست اون عوضیو ببینه.
سوار شد و بعد از زدن استارت، شروع به حرکت کرد.
از اونجا که تایم کلاساش خیلی دیر تموم میشد، حدودا تا چهل مین دیگه هوا تاریک میشد و بعد از اون با اختلافی دو ساعته کلاب باز میشد.
با این تایمی که داشت، ترجیح داد کمی دور دور کنه و بعد خورد دوکبوکی های خفن مرکز سئول دوباره سمت بالا شهر و محل قرارشون حرکت کنه.
شاید باید به تهیونگ زنگ میزد و خبری ازش میگرفت ولی در هر حال امشب همدیگه رو میدیدن و اگه مشکلی بود ازش میپرسید.~•~•~
با خاموش کردن موتور و خارج کردن کلاه از سرش، از موتور پیاده شد و با لبخند و شب بخیر دست دربان بار داد.
سمت در برگشت که داخل بار بره ولی با دیدن نامجون و تهیونگ که مشغول حرف زدن و گاها اضافه کردن لبخند به بحثشون بودن، ابروهاش بالا پرید.
حس عجیبی دورشو گرفت از پسری که چند روز خونه نیومده بود و الان سر و مر و گنده و بی توجه به اطرافش داشت خوش میگذروند و سمت ورودی حرکت میکرد.
توقع نامجون ناراحت رو نداشت ولی مطمئن بود نمیخواست انقدرم براش بی اهمیت باشه.
سری برای افکار توی سرش تکون داد و اونم به طرف در ورودی که بخاطر وارد شدن اون دو هنوز کامل بسته نشده بود حرکت کرد.
از کنار دو بادیگارد گذشت و با فشار دادن در و بیشتر باز کردنش، وارد مکان مورد نظرش شد.
با نگاهش دنبال بقیه توی شلوغی گشت و بلاخره بعد چند مین کوتاه پیداشون کرد.جیمین دستشو بالا برد و برای تکون داد
جیمین: خیله خب سوکجینم رسید
نامجون سعی کرد واکنشای بدنشو از شنیدن اسم اون پسر کنترل کنه و بی اهمیت روی صندلی بشینه
تهیونگ: اوه خوش اومدی پسر. پشت سر ما بودی؟ چطور ندیدیمت؟
با رسیدن بهشون، رو به تهیونگ مکث کرد و ابرویی بالا انداخت
سوکجین: نمیدونم.. شاید زیادی حواستون پرت بود
ضربهای به شونهش زد و با اشاره به تنها صندلی خالی گفت
جونگکوک: انقد زر نزن برو بشین. چرا انقد طولش دادی؟
به صندلی که موقعیتش درست کنار نامجون بود خیره شد.
گویا این تبدیل به عادت دوستاشون شده بود که دو صندلیو کنار هم واسه نامجون و سوکجین خالی بزارن.
سمتش رفت و با عقب کشیدن صندلی روش جای گرفت.
تکیه به پشتی صندلی داد و نامحسوس نفس عمیقی کشید.
VOCÊ ESTÁ LENDO
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanficکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...