Song: Mr Kiarash - kojaei yani
Mohammad Taher - golam
Shaniko - atishe delam
~•~•~
همه چیز به طرز جنون امیزی روی مغزش بود.
از حضورنامجون و تهیونگ گرفته تا چسبیدنهای سوفیا به نامجون.
از خودش و دوست دخترش به اندازه کافی عصبی بود ولی دیدن توجههای سوفیا به نامجون و گرم گرفتناشون با هم فقط بیشتر روی مغزش خط مینداخت.
سو جزء اولین دخترایی بود که هوسوک ازش خوشش اومد.
همه چیزش رو میپسندید و برای اولین بار تونست یه رابطه جدی رو شروع کنه.
درسته که اشتباه کرد..
درسته بهش خیانت کرد ولی این ابدا به معنی تعبیر اشتباه از احساسش نبود.
اون خیانت کرد مدتها هم طول کشید که تاوانش رو پس بده ولی الان با هم خوب بودن.
باورش نمیشد سر نامجون یه دعوای حسابی با هم کردن، با هم قهرن، وجود همدیگه رو انکار میکنن و از اون بدتر سوفیا الان از نامجون جدا نمیشه..!
میتونست خودش رو کنترل کنه میتونست با اوضاع کنار بیاد.. همه اینها رو میتونست البته تا قبل از اینکه نامجون دستش رو دور کمر سو بندازه و سوفیا روی موهای نامجون رو ببوسه.دیدن اون اتفاقات در کسری از ثانیه باعث خاموش شدن کامل عقلش و رسیدن خشمش به اخرین درجه خودش شد پس قبل از اینکه مغزش به بدنش فرمان بده، پاهاش به حرکت درومد و سمت بالکن حمله برد.
سوکجین که متوجه اوضاع شد، بلافاصله پشتش حرکت کرد و تا وقتی بقیه به خودشون بیان، وارد بالکن شد و در رو به وسیله کلیدی که موقع خروج از پذیرایی از در جدا کرده بود قفل کرد.
جیمین با چشمای گرد شده سمت در شیشهای رفت
جیمین: چی شد ال.. هی
قبل از اینکه جملهش رو کامل کنه، هوسوک شونه نامجون رو گرفت و برش گردوند و بدون اینکه فرصت تجزیه و تحلیل اوضاع رو بهش بده اولین مشت رو توی فکش کوبوند.
تهیونگ که وحشت توی چشماش به خوبی نمایان بود به شیشه کوبوند و داد زد
تهیونگ: حرومزاده چه گهی داری میخوری باز کن اینو.. باز کن اینوووووسوکجین پشتش رو به قیافههای متعجب و داد و هوارهاشون کرد و سمت سه نفر دیگه چرخید.
صورت نامجون به چپ چرخیده بود و چشماش روی زمین مونده بود.
سوفیا با دستاش جلوی دهانش رو گرفته بود و از شدت شوک توان هیچ واکنشی رو نداشت.
قدمی جلو رفت که دستای هوسوک به یقهش چنگ زد و از نزدیک توی صورتش غرید
هوسوک: اشغال بی همه چیز.. به چه حقی نزدیک دوست دختر من میشی؟.. لجن.. چرا کم نمیشی؟.. چرا دوباره وجود نحست رو به زندگیمون برگردوندی؟.. چرا نمیمیری؟؟
سوکجین مخاطب اون حرفا نبود ولی.. چرا داشت دردش رو حس میکرد؟
سوفیا: ه.هوسوک.. چه مرگت شده؟
در نتیجه صدای منقطع و ترسیده سوفیا، دست هوسوک به موهای پشت سر نامجون چنگ زد و سرش رو بالا گرفت که قیافش از درد کمی جمع شد
هوسوک: لال نشو حرومی
اب دهانش رو قورت داد.وجود سوفیا اینجا واقعا درست نبود نمیخواست تا این حد نزدیک بهش یه درگیری میون دو تا مرد گنده رخ بده.. این قضیه واقعا ایجاد وحشت میکرد ولی گویا این قضیه اصلا برای هوسوک مهم نبود..
نامجون: بکش عقب هوسوک.. قرار نیست روت دست بلند کنم
چیزی که نامجون به خوبی متوجهش شده بود این بود که هوسوک دنبال ایجاد دعوا و درگیری بود..
هدفش رو درک نمیکرد ولی اینم میدونست قرار نیست دوست چندین سالش رو متقابلا بزنه اما نفهمید جملش چطوری برق از سر هوسوک پروند.
دومین مشتش رو با پوزخند عصبی و چشمای سرخ شده از عصبانیت توی صورت نامجون کوبوند که جیغ سوفیا و داد پسرا از پشت در، باعث حرکت سوکجین و گرفتن هوسوک شد.
دستاش رو دورش حلقه کرد و دو قدم عقبتر برد
سوکجین: بسه.. بسه هوسوک به خودت بیا
هوسوک: ولم کنننن.. عوضی ولم کن
سوکجین: هیسسس.. الان وقتش نیست
سوفیا سمت نامجون رفت و ترسیده به صورتش خیره شد.
ESTÁS LEYENDO
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanficکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...