نگاهش رو از لاکهای سیاه روی ناخنش گرفت و به هوسوک که روی مبل نشسته بود، داد.
نیم ساعت از تماسی که یونگی باهاشون گرفته بود میگذشت و از اون موقع تا الان هوسوک تکون نخورده بود.
عصبانیت و خشمی که توی چشماش بود به خوبی نمایان بود و تقریبا چند هفتهای میشد که یک لحظه هم نگاهش عادی نشده بود.
خسته از این وضعیت، از جاش بلند شد و سمتش به راه افتاد و صد البته قبلش مطمئن شد که لاکش حتما خشک شده باشه.
حتی وقتی کنارش هم نشست باز هم توجهی دریافت نکرد.
مایل بهش نشست و به نیم رخش خیره شد.
بوی عطر وسوسه انگیزش توی بینیش پیچید.
نگاهش رو روی اجزای صورتش چرخوند.
خط فک تیزش بهش چشمک میزد و باید اعتراف میکرد با فشردن ناخنهاش به کف دستش داره مانع خودش میشه که دندوناش رو تو اون قسمت فرو نکنه.
فاک..باید به کی میگفت چند وقته با دوست پسرش یه سکس درست حسابی نداشته و حتی با نگاه بهش هم تحریک میشه؟!
از وقتی متوجه برگشت نامجون و تهیونگ شده بودن، زندگی خودش و هوسوک بیشتر از هر کسی تحت تاثیر قرار گرفته بود و این واقعا آزار دهنده بود.
شاید اگه دقیق بهش فکر میکرد به این نتیجه میرسید که تو دو/سه هفته اخیر کاملا داره توسط هوسوک ایگنور میشه.
میدونست این قضیه فقط بخاطر درگیریهای ذهنی اون پسره ولی زیاد نمیتونست درک کنه.
سوکجین سر زندگیش و با دوست پسرش بود.
نامجون و تهیونگ مثل بقیه و خیلی عادی داشتن زندگیشون رو میکردن ولی اوضاع خودشون دو نفر رو به راه نبود.
واقعا چرا؟
سوفیا: چرا؟!
ناخوداگاه این کلمه از بین لباش بیرون اومد و باعث شد چشمای گیج و سردرگم هوسوک نصیبش بشهاصلا متوجه اومدن اون دختر به کنارش نشده بود.
هوسوک: چیزی گفتی؟
سوفیا: میگم چرا؟
هوسوک: چی چرا؟
باید میگفت؟
سوفیا: چرا چند وقته رو به راه نیستی؟.. چت شده؟
رگههای خشم و تمسخر دوباره توی چشماش پیدا شد.
پوزخندی با لبای نیمه باز زد
هوسوک: از خوشی زیاد عزیزم.. زده زیر دلم
حالتهاش اصلا براش خوشایند نبود از طرفی هم اصلا قصد نداشت عقب بکشه.
باید هر چی تو دلش بود رو بیرون میریخت وگرنه نمیتونست ادامه بده.
ریسک همه چیز رو به جون خرید.. حتی اینکه با هم بهم بزنن و به حرف اومد
سوفیا: مشکلت چیه؟ دردت چیه؟ چرا کل رابطمون شده سکوت و نادیده گرفتن؟.. بخاطر کی داری جلز و ولز میکنی؟.. اینکه اونا برگشتن؟چرخی به گردنش داد و چند ثانیه پلکهاش رو روی هم فشار داد.
هوسوک: سو.. گمشو از جلو چشمم تا یه بلایی سر هردومون میاوردم
اینبار نوبت سوفیا بود که پوزخند صدا دار بزنه.
سوفیا: چیکار میخوای بکنی؟.. تمومش کن هوسوک.. پات رو از این قضیه بکش بیرون و بزارش به عهده خودشون تو مسئول زندگی بقیه نیستی.
از جا پرید و چند قدم فاصله گرفت.
خشم زیادی رو توی خودش احساس میکرد و حقیقتا از واکنشهای خودش میترسید.
نمیخواست کاری بکنه و بعدش پشیمون بشه.
اون سوفیا رو دوست داشت.
با تمام وجودش دوسش داشت و دلش نمیخواست دوباره مجبور به جدایی بشن.
غرید
هوسوک: خفه شو
ولی سوفیا همچین قصدی نداشت.
تازه داشت به حرف میومد و باید حتما تکلیف رابطشون رو روشن میکرد
BINABASA MO ANG
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Fanfictionکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...