🕷️ PART 28 🕷️

224 44 61
                                    

(اگه میتونین چند پارت اخیر رو یه نگاه بندازین که بتونین دوباره به فیک کانکت بشین بعد این پارت رو بخونین)
پک آخر رو به سیگار توی دستش زد و دودش رو توی سینه‌ش حبس کرد. همزمان سرش رو به سمت شونه‌ش چرخوند و پسر خوابیده روی تخت توی قاب نگاهش قرار گرفت.
دود جمع شده توی ریه‌هاش سوزش لذت بخشی رو توی دستگاه تنفسیش ایجاد کرده بود و اگه مشکل کمبود نفس نبود حاضر نبود فعلا اون دود رو بیرون بده.
سرش رو عقب برد و دستاش رو پشت سرش تکیه‌گاه بدن مایل شدش کرد و خیره به سقف، لباش رو از هم باز کرد.
انگشتای دست و پاش گز گز می‌کرد و خودش به خوبی میدونست دلیلش چیه.
بیس نسبتا خفه‌ای از موزیک توی گوشش بود ولی به هیچ عنوان مانع نشنیدن صدای افکار خودش نبود.
خیره به گچ بری لوکس سقف، مثل همیشه غرق دنیای خودش شد.
ولی این بار زیاد عقب نرفت؛ فقط چند ماه اخیر زندگیش..
روزی که تصمیم گرفت واسه یک بار هم که شده به حرف دوستش گوش بده و پذیرای تغییرات برای زندگیش باشه.

لحظه‌ای که به پسر چشم عسلی و خندانی که مقابلش نشسته بود پیشنهاد داد بیشتر همدیگه رو بشناسن.
و انگار از اونجا به بعدش افتاد رو دور تند..
یا حداقل نظر پسرک چشم عسلی این بود.!
اولین لمس، اولین بغل، اولین بوسه، اولین معاشقه، اولین کیس مارک، اولین سکس؛ تک تکشون توی ذهنش ثبت شده بودن.
درسته که اونا با هم توی یه رلیشن شیپ نبودن ولی دلیل نمی‌شد سوکجین این جزئیات رو ندونه.
به جرعت می‌تونست بگه تک تک لحظات این چند ماه رو یادشه..
این زیادی خوب بود نه؟
حتی یه جورایی عالی بود..
بار دیگه سرش رو چرخوند و بهش خیره شد.
با یه نگاه کلی هم فاحش بود که چه قدر عمیق خوابش برده.
نفس عمیقی کشید و در نهایت از جاش بلند شد.
لباساش رو پوشید و بدون ایجاد سر و صدایی مازاد بر اصوات بیرون از اتاق، از اونجا دور شد و وارد سالن کلاب شد.

با چشماش دنبال بقیه گشت و وقتی پیداشون کرد، قدمای بلندش رو سمتشون برداشت.
همین که به نزدیکیشون رسید، صدای نیمه مست جیمین توجهش رو جلب کرد
جیمین: اووووه ببینین کی برگشته.. کمرت خالی شد عشقم؟
به محض جای گرفتن روی صندلی، شات نصفه روی میز رو برداشت و جلوی دهانش گرفت ولی قبلش با یه چشمک جواب جیمین رو داد
سوکجین: یه دور که این حرفا رو نداره عزیزم
لبخند نصفه‌ای زد و وزنش رو روی هوسوک که کنارش بود انداخت.
هوسوک: راضی باش.. خیلیا همین یه دورم ندارن
یونگی: و قطعا تو نیستی
با یه انالیز کلی متوجه شد هیچ کس دیگه‌ای شاتش رو روی میز ول نکرده که سوکجین بقاپه و از اونجایی که اصلا حوصله نداشت بره سفارش بده ترجیح داد تا اومدن یکی از کارکنان اونجا، صبر کنه و به ادامه بحث یونگی و هوسوک گوش بده.
لبای هوسوک بیخ تا بیخ کش اومدن

هوسوک: تو کل دوران زندگی با ارزشم همچین فاجعه‌ای پیش نیومده.. ولی مین یونگی شی، تمام مدت کوبیدن تو یه سوراخ، فرق زیادی هم با خواجه شدن نداره‌ها.. همین روزاست که دیکت بلاخره پلاسیده میشه
جرعه اخر نوشیدنیش رو سر کشید و صورت متفکری به خودش گرفت
یونگی: چه فعل و انفعالاتی تو ذهنت رخ میده که فکر می‌کنی بودن با یه نفر باعث خواجه شدن می‌شه؟
جونگکوک: کی خواجه شده؟
صدایی که از پشت سرش بلند شد، ورود جونگکوک رو بهش اعلام می‌کرد.
چند ثانیه بعد جونگکوک و دوست پسرش و در کمال تعجب، هیون سر میز نشستن.
به سمت راستش نگاه کرد و با چشمای سوالی، هیون رو وادار به توضیح کرد
هیون: هوان اومد بیدارم کرد
هوان: دیدم اومدی بیرون فکر کردم بیدارش کنم بهتره یهو دیدی یه آدم مست بی توجه به علامت کنار در، وارد اتاق شد.. این واقعا صحنه جالبی نیست.
سری تکون داد و دستش رو پشت هیون برد و خیلی آروم مشغول ماساژ پشتش شد.

WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJINKde žijí příběhy. Začni objevovat