با چاپستیک، کمی از ماهی رو جدا کرد و توی دهنش گذاشت.
نمیتونست منکر طعم فوق العادهش بشه واقعا خوشمزه بود.
صدای هوسوک به گوش رسید
هوسوک: فقط میدونم این آشپز جدید کارش عالیه
همگی سری به تایید حرفش تکون دادن و صداهای خفهای از خودشون درآوردن.
آشپز پاتوقشون عوض شده بود وبا اضافه کردن ماهی کبابی به منو، رضایت مشتریای ثابت رو بیشتر از قبل جلب کرده بود.
تیکهی جویده شده رو قورت داد و کمی سوجو دنبالش نوشید.
سرشو چرخوند و در کمال تعجب دید که نامجون داره با غذاش بازی میکنه.
به پشتی صندلیش تکیه داد و نگاهش رو از روش برنداشت و قسمت جالبش اینجا بود که نامجون به هیچ عنوان متوجه نشد
متعجب از رفتارش، دستش رو جلو برد و ترهای از موهای پسر دمغ کنارش رو که جلوی چشمش رو گرفته بودن کنار زد و با همین حرکت، سر نامجون بالا اومد و نگاهش رو به نگاه منتظرش دوخت.سرشو کمی جلو برد و با احتیاط و صدای آرومی گفت
سوکجین: خوبی؟
منتظر جواب بود ولی انگار نامجون قصد جواب دادن نداشت.
خیره بهش، سرش رو کمی کج کرد.
انگار داشت نگاه سوکجین رو کنکاش میکرد.
بلاخره لب باز کرد
نامجون: میای بریم بیرون؟
میرفت؟
البته که میرفت.
نه اون جمع و نه شکم گرسنه خودش کوچکترین اهمیتی نداشتن وقتی پسری که تمام روح و قلبش رو در بر گرفته بود با همچین چشمایی نگاهش میکرد و میخواست از اونجا خارج بشن.
درواقع این خواسته خیلی ناچیزی بود.
نامجون نمیدونست ولی سوکجین میتونست بخاطرش کارایی بکنه که از هر نظر غیر ممکن باشه.
فقط کافی بود بخوادلبخند اطمینان بخشی زد دستش که زیر میز بود رو گرفت و همراه با خودش که از بلند میشد، کشید و سر پا کرد.
بی هیچ حرفی به راه افتاد و نامجونم دنبالش کشیده شد.
وقتی از جلوی چشماشون محو شدن، جیمین بود که گفت
جیمین: دیک فیسا جدیدا به خودشون زحمت نمیدن حتی یه کلمه هم بگن
همونطور که با نگاهش دنبالشون میکرد گفت
هوسوک: یه جوری دنیای دو نفرشون قشنگه که مسخم میکنه.. وجود یه پارتنر کله خر که بی هیچ چشم داشتی برات هر کاری بکنه خواستهی هممونه و اونا هر دو دارنش.
لبخندی که رو لباشون نشست نشون میداد اونام به امدازه هوسوک از دیدن این رابطه لذت میبرن.
کنار در ورودی و نزدیک موتورای پارک شدشون وایساد و رو بهش چرخید
منتظر بود نامجون چیزی بگه که زیاد منتظرش نزاشت
نامجون: رانندگی کن.. برو یه جا که بتونم باهات حرف بزنم
دستش رو فشار کمی داد و بعد ولش کرد.سمت موتور جک شدش رفت و از پارک خارجش کرد
سوار شد و کاسکت خودش رو طرفش گرفت که ازش استفاده کنه ولی سری به دو طرف تکون داد و از پشت سوار موتور شد.
ناچارا کلاه رو سر خودش گذاشت و موتور رو روشن کرد.
حلقه شدن دستای نامجون رو دور کمرش دید و باعث شد قبل حرکت، لبخندی رو لباش بشینه.
چند دقیقه بعد وارد اتوبان شد و علاوه بر سفت تر شدن حلقه دستاش، از پشت بیشتر بهش چسبید و سرشو به شونهش تکیه داد.
قلبش تند میزد و برای اولین بار بخاطر آدرنالین کورس نبود.
بخاطر پاپی کیوتی بود که پشتش نشسته بود و همه حاشو بهش چسپونده بود.
دسته رو چرخوند و با عوض شدن اتومات دنده و سبک شدن انرژی محاورهای موتور، سرعتش رو بیشتر کرد.
نمیدونست کجا بره فقط میخواست یه جایی باشه که بتونه زودتر باهاش حرف بزنه.
نگران بود ولی به طرز عجیبی این نگرانی ناچیز بود.
احساسات دیگهش خیلی بیشتر غالب بودن.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
WHAT IF I LOVE YOU? | NAMJIN
Hayran Kurguکیم نامجون، کیم سوکجین، مین یونگی، جانگ هوسوک، پارک جیمین، کیم تهیونگ، جئون جونگکوک هفت دوست صمیمی که از دوران راهنمایی سر یه تنبیه رابطشون شروع میشه و هنوز ادامه داره. اونا دوستاییان که قراره تا هشتاد سالگی همچنان با هم بمونن و کورس موتور سواری ت...