part 8

573 159 7
                                    

جیمین و تهیونگ توی اشپز خونه منتظر جین بودن
جیمین داشت به این فکر میکرد که جین میخواد راجب چی باهاشون حرف بزنه و تهیونگ هم داشت با دهن اب افتاده به اون توت فرنگی هایی که خیلی خوشمزه به نظر میرسیدن و توی یه کاسه بالای کانتر بودن نگاه میکرد

جیمین با ارنج به پهلوی تهیونگی که سعی داشت یواشکی یدونه توت فرنگی برداره زد
تهیونگ برگشت تا جیمینی که نذاشته بود به عشق های تازه کشف شده اش برسه رو به رگبار فحش بگیره که جین رو دید که داره به سمتشون میاد
اروم رو به توت فرنگی ها نگاه کرد و با ناراحتی گفت: برمیگردم عزیزانم برمیگردم

جین با اخم ظریفی که جذاب ترش کرده بود رو به دو برادر گفت:ببخشید دیر کردم

جیمین: عیب نداره هیونگ راجب چی میخوای باهامون حرف بزنی؟

جین: منم مثل شمام
جیمین و تهیونگ سوالی به جین خیره شدن

جین: بیاید بشینید تا بهتون بگم
و رو به رویه دو برادر روی صندلی کانتر نشست
جین: خب شما چیزی راجب گردنبند لینگ که میدونید؟ 
با نه ای که جیمین و تهیونگ گفتن جین نفس عمیقی کشید و گفت: پس اول باید داستان گردنبند و قصه ی اصلی جدا شدن دو دنیا رو تعریف کنم بعد قصه ی اومدنم به این دنیا ، دلیل جدایی دنیای انسان ها و گرگ ها توی هیچکدوم از دنیا ها درست توضیح داده نشده

جیمین: منظورت چیه؟
جین: بهتون توضیح میدم
دلیل اصلی جدایی دو دنیا نه خیانت انسان هاست نه طمع گرگ ها داستان اصلی جدایی سر قدرت بود، زمانی که دو دنیا متوجه ی وجود یکدیگر میشوند حکم فرمایان ان دو دنیا برای جلو گیری از حرج و مرج و جنگ توافق میکنند که هرگز در امورات دنیای دیگر دخالت نکنند و هر یک به دنیای خود فرمانروایی کنند

این قانون نانوشته تا چند نسل ادامه پیدا میکنه تا اینکه روزی وزیر انسان ها سوالی رو مطرح میکنه که اتیش قدرت و سلطه گری رو در دل گرگ ها و انسان ها شعله ور میکنه {کدوم نژاد برتره؟}

گرگ ها و انسان ها درگیری های زیادی برای به روخ کشیدن برتریشون انجام میدن و هرج مرج زیادی اتفاق می افته و برای جلوگیری از هرج و مرج بیشتر مقام های بالای هر دو دنیا  تصمیم میگرن تا شاهزاده هاشون باهم ازدواج کنند و به این ترتیب دو دنیا رو باهم ترکیب کنند، ولی خب جه هوآ و لیسا هر دو عاشق کسان دیگری بودن و روز ازدواج این مسئله فاش میشه

روز ازدواج جنگی به پا میشه که خسارات زیادی به همراه داشت که باعث شد گرگ ها برای حفظ قلمرو خود به دنیای خودشون رفته و پل اتصالی بین دو دنیا رو ویران کنن هر دو دنیا تصمیم میگیرن قصه ای ساختگی بسازن که در اون دنیای دیگر بد جلوه کرده و نژاد دیگر را پست نشان بده اینجوری کسی به فکر متصل کردن دوباره ی دو دنیا نمی افته

تا روزی که جونگ شین هه، یه پسر انسان گردنبندی درست میکنه تا بتونه وارد دنیای گرگ ها شه و زمانی که وارد دنیای گرگ ها میشه، عاشق یه امگا شده و فرزندانشون اولین گرگینه های تاریخ میشن

جیمین: گرگینه؟

جین: ترکیبی از انسان و گرگ

تهیونگ: چندتا بچه داشتند؟

جین: ۵ تا

تهیونگ: مهد کودک باز کرده بودن؟

جیمین دستش رو روی دهن تهیونگ گذاشت تا جلوی حرف زدنش رو بگیره و غر زد: پارازیت ننداز إ
و با چشم های منتظرش به جین خیره شد

جین اروم خندید و ادامه داد : اون ها ظاهری شبیه انسان ها دارند با گرگی که درون شون زندگی میکنه که باعث میشه به دو دسته ی الفا و امگا تقسیم شن

مرد های امگا قابلیت باروری داشته چیزی که برای انسان ها یه امر غیر طبیعی و ناممکن ولی برای گرگینه ها یه امر طبیعی

اونا رایحه دارن و جفت گیری میکنن و مثل ما گرگ ها هیت و رات میشن و غرایز یک گرگ رو دارن
اولین گرگینه ها ۴ خواهر و برادر بودن

تهیونگ: ولی تو که گفتی ۵ تا بچه داشتن

جین با کمی عصبانیت گفت : اگه گوش کنی میگم

تهیونگ نمادین زیپ دهنش رو بست
جین ادامه داد: فرزند اول خانواده می چا دختر و الفا بود فرزند دومشون یونگ هو یه پسر امگا بود و بعدی کوانگ هو یه پسر الفا و چهارمین فرزندشون هم می جو بود که یه دختر امگا بود و اخرین فرزندشون هم یونگ بود که انسان بود

شین هه با خانواده ش در شهری در دنیای انسان ها زندگی مخفیانه و شادی داشتند، یونگ بخاطر انسان بودن توجه کمتری نسبت به خواهرا و برادراش دریافت میکرد و همیشه به اونها بخاطر داشتن گرگ حسادت میکرد و...

حرفش رو با حس حضور کسی خورد به ورودی اشپزخونه نگاه کرد که جینا رو خوابالو دید که به سمت یخچال میرفت تا اب برداره

جینا نگاهی بهشون انداخت و گفت: چرا نخوابیدید؟
جین لبخند دست پاچه ای زد: اوه گرم حرف زدن شدیم زمان از دستمون در رفت

سریع بلند شد و خواست در بره که جیمین سریع گفت: کجا؟ پس بقیش چی؟

جین: باشه برای بعد
و سریع از اشپزخونه خارج شد تا درکنار نامجون بخوابه

جینا با کنجکاوی رو به دو برادر که با ناراحتی امیخته به عصبانیت نگاهش میکردند گفت: راجب چی حرف میزدید؟

تهیونگ با سردی و ناراحتی اولین چیزی که به ذهنش اومد و گفت :  داستان اشناییش با نامجون هیونگ

جینا کنجکاو تر شد و سریع روی صندلی رو به رو دو برادر نشست و گفت: به منم میگید؟

تهیونگ نع ی گفت و بلند شد تا بخوابه
جینا هم که نا امید شده بود بلند شد تا اونم بره

جیمین بعد از رفتن جینا کلافه و عصبانی گفت: خروس بی محل
و با ناراحتی امیخته با نا امیدی ای ادامه داد : تازه داشت جاهای باحالش میرسید
 
و اون هم بلند شد تا اطلاعات سنگین و ناقصی رو که دریافت کرده بود هضم کنه
________________________________

این پارت زیاد به دلم نشست ولی اپ کردم که بد قول نباشم ♡
جغد شدم نصف شبا اپ میکنم😂
شرط اپ
ووت: ۳٠
کامنت ۱۰
دوستون دارم 😚

 Love HateWhere stories live. Discover now