part 1

1.8K 269 21
                                    

تا حالا به این فکر کردید که ممکنه یه دنیای دیگه وجود داشته باشه ؟ یه دنیای متفاوت ؟ با شکل و ظاهر و موجودات متفاوت؟
توی دنیای ما یه افسانه هست که میگه توی یه دنیای دیگه موجوداتی به اسم انسان زندگی میکنند  موجوداتی خودخواه که فقط به فکر خودشون هستند و به این باورند که برترین موجودات هستند و برای همین به بقیه موجودات ظلم می‌کنند و به بردگی میگرن
این افسانه میگه ما هم یه زمانی شکل انسان ها بودیم نیم گرگ و نیمه انسان و یه پل بین دنیا ما و انسان ها بوده اما انسان ها با رفتار های بدشون باعث فرار ما و شکستن ارتباط شدن و الان ۱۰۰ ها سال از این موضوع میگزره و همه ی انسان ها این موضوع رو فراموش کردن
میگن توی جنگل ممنوعه هنوز آثار پل هست و زمان هایی که ماه کامله رعس ساعت ۱۲ نیمه شب اون دریچه به مدت ۱ دقیقه باز میشه و ما میتونیم به اون دنیا بریم البته همه ی این ها شایعه است و من مطمئنم که انسان ها وجود ندارن و حتی اگر داشته باشن من ازشون متنفرم
اسم من جیمین من یه امگام
پدر من رئیس قوی ترین پک ، پک ماه
~~~~~~

جیمین : ته نگاه چه پنجه های کوچیکی داره
ته : اره خیلی نازه
جیمین آروم پوزه ش رو به دل توله گرگی که تازه به دنیا اومده بود رسوند و کمی قل قلک داد
ته : هی ته بهتره ما بریم خونه
جیمین : من جایی که اون حرومزاده باشه نمیام
ته : ولی جیمین بخاطر بابا
جیمین:  من از اون زن متنفرم اون هیچ وقت جای مامانم رو نمیگیره اون خیلی عوضیه بابا هم یه عوضیه چطور تونسته بعد مامان یه امگا دیگه بگیره ؟
ته: جیمین، ما نمیدونیم مامان کجاست مامان یهو غیبش زد و مارو ترک کرد و میدونی که پدر بزرگ اون امگا رو برای بابا در نظر گرفت و بابا دوست نداشت باهاش جفت شه
جیمین : می‌دونم ته ، باشه بیا بریم خونه
ته : مرسی داداشی
و آروم پنجه هاش رو رو سر جیمین کشید و نوازش کرد و هردو بعد از خداحافظی از برادر جین که تازه یه توله به دنیا آورده بود به سمت قصر خودشون رفتن
وقتی داشتن به سمت قصر خودشون میرفتن جیمین دوباره به سمت جنگل ممنوعه نگاهی انداخت اونجا تاریک و ترسناک بنظر می‌رسید و کنجکاوی جیمین رو قلقلک میداد
جنگل ممنوعه جز محدوده ی محافظتی پک ماه بود و در نزدیکی قصر رئیس پک قرار داشت
جیمین بعد از کمی نگاه به جنگل ممنوعه دوباره سمت ته دوید و باهم وارد قصر شدن
کم کم داشت شب میشد و ساعت حدود ۵ عصر بود
ته و جیمین هردو به سمت اتاق هاشون رفتند و اونجا بودند و مشغول بازی باهم بودند
جیمین : ته خسته شدم ساعت حدود یازده بریم پیش بابا
ته : باشه جیمینی کوچولو
جیمین : هی به من نگو کوچولو من ازت بزرگ ترم
ته : باشه.....کوچولو⁦
و سریع دوید بیرون جیمین هم دنبالش دوید که یهو یه صدایی شنیدند
-  ۶ ماه دیگه رئیس پک ماه رو به قتل میرسونیم و میتونیم بعد چندین سال یه قدم به اجرای نقشه هامون نزدیک تر شیم
_ چشم لونا
جیمین : او...اون جفت
ته : پدره
هردو با ترس به هم خیره شدند خواستند فرار کنند و به پدرشون اطلاع بدن اما اون ۵ گرگی که در اتاق بودن متوجه شون شدن هر دو با تمام سرعتی که داشتند از قصر فرار کردند اما مریدا (جفت جدید پدرشون) و اون ۴ گرگ دیگه هم بهشون رسیدن و اونا مجبور به سمت جنگل ممنوعه فرار کردند و بعد کلی دویدند در جنگل  مچ پای ته گیر کرد و افتاد جیمین سعی کرد بلندش کنه اما اون ۴ تا گرگ پیداشون کردند و داشتند نزدیک میشدند که یهو یه دریچه پشت سر جیمین باز شد و اون بدون هیچ فکری سریع با دندون هاش برادر کوچیکش رو برداشت و به سمت دریچه پرید....
______________________________
خب این اولین فیک منه پس ببخشید اگه زیاد خوب نیست 😅
از پارت بعد پارت ها طولانی تر میشه😚
ووت کامنت یادتون نره ❤

 Love HateWhere stories live. Discover now