Love Hate

part 15

همه روی مبل ها نشسته بودن و هیچکس تلاشی برای شکستن سکوت نمیکرد تا اینکه کوک از دیر اومدن پدرش و همونطور سکوت کلافه شد و بالاخره اولین نفر سکوت و شکست

کوک: جینا ساعت چنده؟

جینا: ۹ و نیم

جین: بنظرم منو ته و جیم بهتره بریم

کوک همونطور که پاش و روی هم انداخته بود و دستش رو تکیه گاه سرش قرار داده بود خیلی پر ابهت بنظر میرسید با شنیدن حرف جین اخم کمرنگی کرد

کوک: و اونوقت چرا؟

جین از لحن کمی خشن و نگاه های کوک ترسیده بود با هول گفت: خ... خب بابات می... خواد با شما ها حرف بزنه و خ..خب یه صحبت خانوادگیه دیگه این.. اینطور نیست؟ و اون.... اون نمیدونست که ما اینجا.... اینجاییم.....

کوک نذاشت حرفش و کامل کنه و گفت: فهمیدم، هر غلطی خواستید بکنید

با پایان حرفش تهیونگ خم شد و در گوش جیمین گفت: بعد از اینکه با باباش حرف زده یکم زیادی ددی طور نشده اخلاقش؟

جیمین نگاهی به کوک انداخت و اونم در گوش تهیونگ گفت: بیشتر شبیه رئیس های مافیاست

جینا هم که روی مبلی که اونا نشسته بودن نشسته بود و داشت به مکالمه شون گوش میداد دم اون یکی گوش جیمین گفت: نه بیشتر شبیه یه متجاوز خشنه

هر سه با دقت روی کوک زوم کردن تا ببینن بیشتر شبیه
یه رئیس مافیا
یه متجاوز خشن
یا یه ددی هات شده

با چشم غره ای که کوک بهشون رفت هر سه نگاهشون رو دزدیدن

جین از روی مبل بلند شد و رو به روی جیمین و تهیونگ گفت: بریم؟

جیمین و تهیونگ سری تکون دادن به دنبال جین راه افتادن تا از عمارت خارج شن

به سمت در اصلی عمارت راه افتادند که درها باز شدند و یه مازاراتی مشکی وارد شد
بعد از پارک شدنش گوشه ای از حیاط بزرگ عمارت
مردی مسن با کت و شلوار گرون قیمت و مارکی ازش پیاده شد

این سوک با دیدن اونا با لبخندی ملایم بهشون نزدیک شد
هر چی بیشتر نزدیک میشد بیشتر تعجب میکرد و زمانی که بهشون رسید لبخندش کاملا محو شده بود و حالا بجای لبخند اخم ظریفی روی پیشونیش شکل گرفته بود

این سوک با لبخند دستش رو سمت جین گرفت و باهاش دست داد: جئون این سوک هستم پدر کوک و جینا 
و یه ابروش رو با حالت سوالی بالا داد

جین هم لبخند زد: کیم سوکجین هستم اینا هم پارک تهیونگ و پارک جیمین هستند دوستای کوک و جیناییم

این سوک: خوشبختم، چرا دارید میرید؟

جین: خب این یه جمع خانوادگی بود و درست نبود که ما هم حضور داشته باشیم