part9

588 154 14
                                    

اروم توی سیاه چال تاریک نمور که بوی ازار دهنده ای میداد قدم میزد به نگهبانی که کنار در محکم ایستاده بود اشاره کرد که در قدیمی و فرسوده رو باز کنه، در با صدای ناهنجاری باز شد

با قدم های محکم و استوار وارد شد، کف زمین پر از خون و روی دیوار ها قل و زنجیر بود به قفسی که توش گرگ زخمی ای به چشم میخورد نزدیک شد لبخندی زد گفت: لذت میبری

کانگ هو با درد گفت : هنوزم یه هرزه ای میونگ

میونگ عصبانی غرید : من و با اون اسم صدا نزن من مریدام دیگه میونگی در کار نیست

کانگ هو نگاهی به گرگ رو به روش که با زور پدرش و برای محافظت از فرزندانش باهاش جفت شده بود کرد و گفت: با عوض کردن اسمت نمیتونی گذشته ات رو عوض کنی میونگ

میونگ با عصبانیت پنجه هاش رو به زمین کثیف کشید و اهمیتی به زخم شدنشون نداد همونطور که از حرص و عصابانیت بدنش میلرزید غرید: انگار یادت رفته زندگی توله هات تو دستای منه؟

کانگ هو ریلکس گفت: من میدونم که جیمین و تهیونگ به دنیای انسان ها رفتند

میونگ خنده ی ترسناکی سر داد گفت: و فکر کردی که اینطوری من دستم بهشون نمیرسه؟
و با فریاد ادامه داد:فکر کردی من انقدر ضعیفم که نتونم بکشمشون؟
با پایان حرفش هیستیریک خندید و همانطور زیر لب گفت: میکشم شون.... اره... اره میکشم شون
با حالت جنون امیزی به قفس نزدیک شد: جلوی چشمات زجر کششون میکنم

کانگ هو با نگرانی به میونگ نگاه کرد اون کاملا دیوونه شده بود اون دیگه میونگی نبود که میشناخت

میونگ: تا زمانی که شاهد مرگ اون توله های امگات باشی زنده میمونی و بعد از اینکه فهمیدم محافظ کیه ، هم تو هم اون محافظ لعنت شده رو میکشم و به گردنبند لینگ که رو بدست میارم و صاحب قدرت بینهایت میشم ولی تا اون موقع

به سمت دست گاهی که کنار قفس قرار داشت رفت و دکمه ی قرمز رو فشار داد که با این کارش جریان برق به قفس وارد شد و بعدش صدای زوزه های دردناک کانگ هو توی زیر زمین تنین مینداخت

میونگ لبخند پر لذتی از درد کشیدن کانگ هو کرد و همانطور که داشت خارج میشد گفت: خداحافظ جفت عزیزم

~~~~~~~~~~~~~
با وحشت از خواب پرید دوباره اون کابوس رو دیده بود
کابوسی که توش پدرش و تمام اعضای پکشون توش مرده بودن
کابوسی که توش دنیای زیباشون ویران شده بود

میترسید... خیلی میترسید از واقعی شدن کابوس هاش
از روی تخت بلند شد و موهایی که خیس از عرق بود و بالا داد به دور و برش نگاه کرد نتونست تهیونگ رو ببینه پس احتمال داد که پیش بقیه باشه با دیدن ساعت که ۱۲ و نیم ظهر رو نشون میداد وارد دست شویی اتاق شد و دست و صورتش رو شست، هنوزم بدنش از کابوسی که دیده بود میلرزید و دل دردش کمکی به حالش نمیکرد

 Love HateWhere stories live. Discover now