part 7

576 157 8
                                    

با دستی که روی شونم حس کردم ترسیده برگشتم با دیدن جین هیونگ ترسم کمتر شد ولی جین هیونگ سریع من رو به کوچه ی خلوت هل داد

با صدای ترسیده و لرزون گفتم: ج.. جین هیونگ؟

شخص سوم

جین با اخم شونه های جیمین و گرفت و به دیوار کوبیدش که باعث شد اخ ارومی از روی درد بگه
جین از لای دندون هاش غرید: کی تورو فرستاده؟

جیمین حسابی ترسیده بود
جیمین: من.. منظورت چی..ه
جبن: خودت به اون راه نزن پدر عوضیم تورو فرستاده که بیای دنبالم اره؟
با دادی که جین زد جیمین به خودش لرزید و از ترس به گریه افتاد

جین با لحن محکم پر خشمی گفت : خوب گوش کن اینجا جای تو نیست میری پیش پدرم و بهش میگی که دست از سرم برداره من هیچوقت دیگه به اون دنیای لعنتی برنمیگردم مفهومه؟

جیمین اصلا متوجه ی حرفایی که جین بهش می زد نمیشد با صدای لرزونی اینو اعلام کرد : م.. من نمیدونم داری را...جب چی حرف میزنی

اخم جین پر رنگ شد و با صدایی که تلاش میکرد زیاد بلند نباشه با پوزخند و کنایه گفت: پس میشه بهم بگی یه امگا تو دنیا انسان ها چه غلطی میکنه؟

جیمین با تعجب به جین خیره شد
اون از کجا راجبش میدونست؟
جیمین: از..کجا میدونی؟
جین سرش و تو گردن جیمین برد و با پوزخند گفت: از رایحه ت
وقتی جیمین با حالت سوالی بهش خیره شد خنده ی ناباوری کرد: واقعا پدرم تورو نفرستاده؟

جیمین اروم سرش به علامت نه تکون داد
جین:پس چطوری وارد این دنیا شدن؟
جین فرصت نکرد سوالش رو بپرسه چون همون لحظه صدای عشق زندگیش بلند شد: جین عزیزم؟ جیمین؟ کجا جا موندید؟
جین سریع جیمین ول کرد تا و دستش و گرفت و از کوچه ی تاریک و نمور خارج شد و برای نامجون دست تکون داد: ببخشید لفتش دادیم

نامجون سمت جین اومد سطحی لباش رو بوسید: اوه عزیزم نگرانت شدم
جین هم لبخند دل ربایی زد و متقابلا لبای نامجون رو بوسید
نامجون به جیمین که صورتش و جم کرده بود و با چندش بهشون نگاه میکرد نگاه کرد و با خنده گفت: نوبت تو هم میرسه

جبمین متوجه ی منظور نامجون نشد و خودش و هم درگیرش نکرد
نامجون: خب بیاید بریم
جیمین سوار ماشین یونگی شد و راه افتادن برخلاف وقتی که می اومدند جیمین ساکت بود داشت فکر میکرد
جیمین:منظورش از اون حرف ها چی بود؟ یعنی چی از رایحه م تشخیص داده؟ اگه تو دنیای خودمون بودیم اره میتونست ولی الان که توی دنیای انسان هاییم و من مطمئنم ادم ها رایحه ندارن
با توقف ماشین جیمین از افکارش بیرون اومد و پیاده شد

وارد پنت هوس نامجون شدن و جینا بدو بدو پرید روی مبل های نرم و راحت خونه ی نامجون
و به دنبال اون بقیه هم نشستن
جین وارد اشپز خونه شد تا برای فیلمی که میخواستن ببینن خوراکی اماده کنه
جین از توی اشپز خونه داد زد:  جیمیننننن میتونی بیای بهم کمک کنی؟
جیمین هنوز کمی از جین برای حرفا و کارای عجیبی که انجام داده بود میترسید برای همین رو به ته گفت: ته تو پاشو برو کمک جین هیونگ
ته همونطور که داشت توت فرنگی از توی ظرف جلوش برمیداشت گفت: به من چه تورو صدا زد
جیمین می خواست یجوری تهیونگ رو راضی کنه تا بجاش بره تا اومد حرفی بزنه تهیونگ گفت: اومممم میوه های این دنیا خیلی معرکه هستند
و همونطور که داشت با خوردن انگشتاش تمیزشون میکرد رو به جیمین گفت: چرا وایستادی؟ برو دیگه

 Love HateWhere stories live. Discover now