part 26

507 156 39
                                    

جیمین نگاه سوالیش رو به جین دوخته بود

جین بعد از اینکه یکم موقعیت و تجزیه تحلیل کرد شونه های جیمین و گرفت و کمی تکون داد با صدایی که ناخواگاه کمی بلند تر از معمول شده بود پرسید: اخرین چیزی که یادت میاد چیه؟

جیمین کمی فکر کرد و گفت: اوم اینکه خوابیدم

جین نگاه پوکری به جیمین انداخت : منظورم اخرین اتفاق مهمیه که افتاد

جیمین : خبببب همه تو سالن نشیمن بودیم و من و تهیونگ داشتیم فضولی میکردیم و بعدش جینا قهوه هارو ریخت رو من و کوک منو برد تو اتاق و برام پماد زد و بعد از اینکه کلی مجبورش کردم قربون صدقم بره خوابیدیم

یکم دیگه فکر کرد و بعد گفت: اره دیگه همینا اتفاق افتاد...... ولی وقتی بیدار شدم توی جنگل نزدیک خونه بودم

جین اروم زمزمه کرد: پس حدسم درست بود تو یک روز کامل و فراموش کردی..... ولی اخه چطوری؟

فلش بک چند ساعت پیش

این سوک بعد از توضیح نقشه به مریدا سمت اتاقی که جیمین توش قرار داشت رفت

این سوک رو به مرد الفایی که روپوش سفیدی به تن داشت و کنار تخت پر از تجهیزاتی که جیمین روش خوابیده بود قرار داشت گفت: چرا هنوز زنده است؟

مرد ترسیده از خشم این سوک گفت: را.... راستش ق... قربان.... ای... ایشون بار.... باردارن

این سوک پوزخندی زد و سمت جیمین بی هوش رفت دستش و نوازش وار روی شکمش کشید: پس نوه ی من و بارداری امگا؟ ازش ممنون باش اون قراره تایم مرگت رو کمی عقب بندازه

به الفایی که ترسیده نگاهش میکرد چشم دوخت: چقدر میتونی روند باراداری زود تر کنی؟

الفای مسن کمی به جیمین نگاه کرد و گفت : میتونم با تزریق چند دارو روند کامل شدن جنین رو افزایش بدم ولی با اینکار به رحم فشار زیادی وارد میشه و باعث مرگ....

این سوک با جدیت حرفش و قطع کرد : ازت توضیح نخواستم زمان خواستم

الفا با ترس تعظیمی کرد و عذر خواهی کرد: ایشون چون گرگن بارداریشون ۷ ماه طول میکشه ولی با تزریقات میتونیم این مدت زمان رو تا چهار ماه و نیم کاهش بدیم ولی ق.... قربان اگه این کار رو انجام بدیم این امگا موقع بدنیا اوردن توله شون خواهند مرد

این سوک: به یچه اسیبی وارد میشه؟

مرد با تردید نه ای گفت

این سوک خوبه ای زمزمه کرد بعد بلند تر گفت: دارو هارو تزریق کن و حافظه ش و پاک کن..... دارویی هم بهش بزن تا علائم بارداریش مشخص نباشه

الفا با تردید چشمی گفت

این سوک همونطور که سمت در میرفت تا خارج بشه زمزمه وار گفت : قراره با یه تیر چند نشون بزنم

 Love HateOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz