part14

484 136 35
                                    

به همدیگه خیره شدن و بعد هر سه با سرعت از اتاق خارج شدن

با خارج شدنشون جینا و هوسوک رو دیدن که اونا هم با سرعت دارن از پله ها بالا میان

جینا با نفس نفس که حاصل دویدنش بود همونطور که دستاش رو روی زانو هاش قرار داده بود تا نفسش بالا بیاد گفت: صدا... از... تو اتاق من...
هنوز حرفش و کامل نزده بود که جین با وحشتی که بیشتر شده بود سریع به سمت اتاق جینا دوید

تمام امیدش برای اینکه چیزی که فکرش رو میکنه نباشه ، با باز کردن اتاق و دیدن شخصی که لباس هاش تماما سیاه بود و داشت از پنجره فرار میکرد دود شد

با تمام سرعتی که داشت به سمت پنجره دوید ولی قبل از اینکه بتونه اون فرد و بگیره اون از پنجره به بیرون پرید
جین هم خواست به دنبالش از پنجره بیرون بره ولی تیکه های شکسته ی شیشه رفت توی دستش

اروم کنار دیوار سر خورد
جین:شا...شاید یه چیز دیگه برداشته......اره جینا گردنبندش رو در نمیاره.....اونا پولدارن لابد یه چیز قیمتی دزدیده

افکار جنون امیزش با گرفته شدن دستش که با تیکه های شیشه زخم عمیقی برداشته بود پایان یافت

چرا متوجه ی دردش نشده بود؟

جیمین: هیونگ منو نگاه کن، هیونگ خوبی؟

جین ولی غرق در افکارش بود

فلش بک ۳ سال پیش

کیونسو: جین چرا انقدر تو بی مسئولیتی؟

جین : اه پدر خیلی مسخره است من دلم نمیخواد از اون گردنبند نمیدونم چی چی محافظت کنم
خیلی احمقانه است

کیونسو: جین این مسئله ی مهمیه اگه این گردنبند به دست نا اهلش بیوفته ممکنه اتفاق های وحشتناکی بیوفته

جین: پدر تو تقریبا هزار بار اینو گفتی اگه قرار بود اتفاقی بیوفته توی این چند قرن افتاده بود

کیونسو: کیم سوکجین

جین بدون اعتنا به پدرش از خونه خارج شد

نزدیکای عصر بود
خیلی فکر کرده بود نباید اونطوری با پدرش صحبت میکرد
چیزی تا خونه نمونده بود که چند رایحه ی نااشنا حس کرد

گوشاش رو تیز کرد اروم به سمت در پشتی خونه که فقط خودش و پدرش ازش اطلاع داشتن رفت

پدرش رو دید که با چند گرگ بزرگ که تا حالا ندیده بودشون حرف میزد

خداروشکر کرد که رایحه ای نداره تا اونا رو متوجه ی خودش کنه

یکی از گرگ ها که بزرگ تر از بقیه بود شروع به صحبت کرد : خب راجب پیشنهادمون فکر کردی؟

کیونسو: جوابم مثبت ، جین با فرزندت جفت میشه

گرگ: خودش راجب این موضوع اطلاع داره؟ اگه مخالفت کرد؟

 Love HateTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang