part 12

319 59 6
                                    

2022/ کره‌ی جنوبی، سئول:

سه هفته‌ای از اومدنش به سئول میگذشت، طبق پیش‌بینی چو پیشرفت چشمگیری توی دروسش داشت اما در هر حال، یونگی ادم مدرسه نبود که بخواد توی همه‌ی دروس و امتحانا صد بگیره! سر و صدای جونگکوک که بلند شد فهمید تهیونگ برگشته، صدای خنده‌ی هر دو مرد به گوشش رسید و کم کم از فاصله‌ی نزدیک‌تری صداشون رو حس کرد.
- تا تو لباساتو عوض کنی فلشو میزارم.
تقه‌ای به در اتاق خورد و بعد جونگکوک بلافاصله وارد شد، لبخند بزرگی به پسرش زد و با اینکه همین نیم ساعت پیش توی اتاقش بود تقریبا به سمتش پرواز کرد، دلش تنگ شده بود!
- ایگو هنوز داری اینارو تمرین میکنی؟
با خجالت کتاب ادبیاتش رو بست و سر تکون داد.
- یکم... میخواستم فقط یکم بیشتر...
- آه همیشه ادبیاتو زیر هفتاد میگرفتم، افتضاح بودم!
جونگکوک با بی‌خیالی گفت و شونه بالا انداخت.
- البته ادبیات درسی بود که واقعا توش خوب بودم!!!
دهن پسر نیمه باز موند اما قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه جونگکوک دوباره گفت:
- امشب میخوایم با هم یه چیزیو ببینیم، بیا عزیزم دیگه درس بسه.
کتاب و دفتر بچه رو عقب کشید و اتودش رو توی جامدادیش گذاشت، دستش رو گرفت و به سمت سالن کشیدش.
- بشین تا بیام خوشگلم.
جونگکوک گفت و به سمت اشپزخونه رفت، هنوز پنج دقیقه‌هم از تنها موندش نگذشته بود که تهیونگ از توی راهرو بیرون اومد و با دیدن یونگی چشم‌هاش درخشیدن، وقتی حرف میزد صداش بلند‌تر از حد عادی بود!
- سلام عزیز دل من، روزت چطور بود؟
خم شد و صورت یونگی‌ای که دوباره ایستاده بود رو بوسید و نشست، پسر رو هم کنار خودش نشوند و بغلش کرد.
- هوم؟ نگفتی؟
- خو... خوب بود تهیونگ شی.
همون لحظه جونگکوک با سر و صدا از اشپزخونه بیرون زد و سینی بزرگی که حاوی کوکی‌های محبوب یونگی، نارنگی شکری و پاپ کورن و چیپس بود رو روی میز گذاشت، فلش سبز رنگی رو به تلوزیون زد و کنار یونگی نشست تا یکی از ویدیوها رو پلی کنه.
نفهمید چی شد که نفس تو سینش گره خورد، چشماش لبالب پر شدن و چونش لرزید!

- Happy birthday to you, happy borthday to you, happy birthday happy birthday, happy birthday yoongi!
صدای دست و سوت و جیغ بالا رفت، پسر بچه‌ی سه ساله‌ی توی فیلم خنده‌ی لثه‌ایش رو تحویل جمع داد و باعث شد همه براش غش و ضعف برن!
- اپی بِردی!
بچه با ذوق گفت و خندید و دست زد، جونگکوکی که جوون‌تر بودنش کاملا مشخص بود اون رو توی بغلش نشوند و با شوق نزدیک کیک بردش تا شمع سه روش رو فوت کنه، یبار تلاش کرد اما بلد نبود، همین باعث شد صدای خنده‌ی جمع دوباره بالا بره، جونگوک با بینی جمع شده از خنده سرش رو کنار سر پسر برد و نمایشی فوت کرد تا یاد بگیره، تلاش دومش بد نبود، شمع سو سو زد!
- توعم پوت اُن تاتا دَد!
دست فسقلی و تپلش رو به سمت تهیونگ گرفت و مشتش رو چند بار تکون داد.
مرد جوون کنارشون نشست و دستش رو دور کمر جونگکوک حلقه کرد، هر سه باهم خم شدن و بالاخره با یاری زوج پسر بچه موفق شد شمعش رو فوت کنه، دوباره دست زد و این بار تهیونگ جوری که انگار تحملش دیگه تموم شده باشه سرش رو توی گردن کوچولوش فرو کرد و محکم گردن خوش بو و لطیفش رو بوسید.
- اخ تولدت مبارک مروارید کوچولوی من!

Abandoned, next line!Where stories live. Discover now