29

22 10 2
                                    

نایل در حالی که از پشت در اتاق لیام رو صدا می زد در نهایت بعد از دریافت نکردن جوابی مجبور شد وارد اتاق بشه اما کسی داخل اتاق نبود!
تصمیم گرفت به لیام زنگ بزنه تا شاید بتونه اون رو پیدا کنه ولی صدای تلفنش که روی میز کارش بود به گوش می رسید.

نایل "اهی" از سر تاسف کشید و از اتاق خارج شد و به سمت پله ها رفت اما این صدای لویی بود که اون رو متوقف کرد.

_ نایل!

نایل به سمت لویی برگشت و با تعجب پرسید:

_ چیزی شده لویی؟!

لویی به سمت نایل قدم برداشت و گفت:

_ زین رو ندیدی؟

_ نه ندیدم. من دنبال لیامم تو ندیدیش امروز؟

_ نه ندیدمش.

_ من میرم دنبال لیام. اگه زین رو پیدا نکردی بهم خبر بده.

لویی در جواب سری تکون داد و زودتر از نایل از پله ها پایین رفت.

نایل بعد از پرس و جو از افراد و نگهبان ها متوجه شد که لیام عمارت رو ترک نکرده، پس کجا رفته؟!
همچنان که داشت توی سالن عمارت قدم می زد چشمش به پله ای افتاد که انتهای اون به اتاق تمرین ختم می شد. از پله ها پایین رفت تا شاید لیام رو اونجا پیدا کنه. در قفل نبود پس با فشار کمی باز شد و نایل با دیدن صحنه رو به روش کمی تعجب کرد و بعد لبخندی زد اما قبل از اینکه برای بیدار کردنشون دست به کار بشه تلفن زین شروع کرد به زنگ خوردن و هردو ناگهان از خواب بیدار شدن.

زین با گیجی تلفنش رو جواب داد و درسته! فردی که پشت خط بود کسی جز لویی نبود.

نایل به سمت لیام و زین رفت و از لیام خواست تا همراهش بیاد. لیام با سرگیجه خفیفی که داشت همراه با نایل خارج شد و همزمان لویی خودش رو به اتاق تمرین رسونده بود.

_ تو کل شب رو اینجا خوابیدی؟!

لویی به محض ورودش با فریاد پرسید.

زین دستی به صورتش کشید و بخاطر دردی که در ناحیه گردنش احساس می کرد چشم هاش رو بست و گفت:

_ لویی آروم تر. سرم داره منفجر میشه.

_ باشه، ولی حقته.

لویی گفت و به زین کمک کرد تا بلند بشه. از اتاق تمرین بیرون رفتن و البته که توی مسیر تا اتاق زین، لویی دست از سوال ها و غرغر های همیشگیش بر نداشت...

.


.


.

Together Where stories live. Discover now