Writer pov
× سلام بابت دیر کرد عمیقا متاسفیم ... من باب موضوع پیش اومده به دنبال راه حلی بودیم که بشه این مشکل رو هم مثل سری پیش به راحتی پشت سر گذاشت ... از این که پر حرفی کردم عذر می خوام ...
این صدای جئون جونگ کوک بود که توی اتاق پیچید ... و چشم های خسته تهیونگ با دیدنش و شنیدن حرف هاش برق زد ... انگار که تمام فشار ها و خستگی چهرش فقط با دیدن فرد مقابلش از بین رفت ... بهش چی میگن ؟ برگ برنده ؟ فرشته نجات ؟ ... نمی دونست ولی هر چی که بود از درون با حضورش احساس خوشحالی میکرد ...
جونگ کوک با لبخندی که نمی تونست از این بزرگ تر باشه به سمت تهیونگ رفت و فلشی رو به دستش داد ... تهیونگ بدون لحظه ای مکث فلش رو به ایپد رو به روش وصل کرد ...
اطلاعات یک شرکت بزرگ بود با نمودار سود دهی ده سال اخیرش که انگار می خواست حتی مرز بین گوشه تبلت و محیط رو بشکونه و رو به گوشه سقف حرکت کنه .... همه چیز انگار دقیقا همون چیزی بود که می خواستن ...
تهیونگ به صندلی کنارش اشاره کرد تا جونگ کوک روش مستقر بشه دقیقا رو به روی جونگینی که انگار میخواست با چشماش خفش کنه ...
دوباره نگاهش رو به تهیونگ داد ... انگار تونسته بود قانعش کنه که همه چیز خوب پیش میره ... اونقدری که با ابرو هایی که به هم گره خورده اظلاعات رو بالا و پایین می کرد ...
× نظرتون چیه ؟ به سختی تونستم راضیشون کنم ...
-خوبه به نظر که وضعیت خوبی داره ... فقط مطمئن هست؟ چرا اسم مدیر عامل به صورت مخفف اومده ؟ خودت میشناسیش ؟ چه طوری راضیش کردی؟ اصلا چرا باید با شرکت ما همکاری کنه ؟ به نظر که نیازی بهش نداره...
× هی ته ته !!! یواش یواش بگو تا جواب بدم همه رو ... خب این که اره میشناسمش دوستیم با هم ... و باید بگم به بدبختی راضیش کردم ... و فرماندار دو و جیهوپ هم الان رفتن پیشش تا باهاش هماهنگ کنن من زود تر اومدم که اینا رو بهت بگم ... ببخشید اگه دیر شد و اذیت شدی ...
تهیونگ داشت به این فکر می کرد که کی انقد صمیمی شدن که این جوری صداش می کنه و براش لقب هم گذاشته ... و از طرفی یه جا تو قلبش حس می کرد که می تونه بهش اعتماد کنه ... اما صبر کن اون از کجا می دونسته که موضوع بحث امروز توی جلسه چیه ؟!!
پس خیره شد به چشمای جونگ کوک تا راست و دروغ حرف هاش رو کشف کنه با نگاه مشکوکی بهش نگاه کرد ... هر چی باشه چشم ها دروغ نمی گن و تهیونگ به تنها چیزی که تو زندگیش باور داشت این جمله بود...
-اما تو از کجا می دونی ؟!
×چیو از کجا میدونم ؟ میگم دوستمه خب ...
-نه اون رو نمیگم ... منظورم راجب بحث امروزه و خواسته سهامدار هاست ...؟!
× خوبه خودت میگی سهام دار ... یادت رفته منم جزو همینام ؟!! صبر کن ببینم تو ... تو الان به من شک داشتی ؟!! .... وای پسر باورم نمیشه ....
YOU ARE READING
🐾Don't Blame Me 🐾
FanfictionComplete ✅️ 🐾 Don't blame me {!من رو سرزنش نکن}🐾 ژانر✔️ : رمنس ، خانوادگی ، کمی طنز ، معمایی ، اسمات ، امپرگ ، امگاورس ، ومپایر، روزمره ، روانشناسی کاپل ها✔️ : چانبک، ویمین و ... *************************تکه ای از فیک _اون پسره رو دوست داری؟ هوم؟...