Part 29 (...)

197 60 3
                                    

:/بابت دیر کرد ببخشید فیلترشکنم ، فیلتر شده بود

Flash back

Writer pov

-جیمین ... اتفاقی افتاده ... ؟!

تهیونگ حتی دوست نداشت که سوالش جوابی داشته باشه ... و اگر داشت هرگز نمیخواست اون رو بشنوه ...چه چیزی میتونست مهم تر از این باشه که چشم هاش رو بارونی کنه ... هر دلیلی که بود بی منی میشد در مقابل عزمی که برای منبع ناراحتیش داشت ... امگاش سرش رو به نشانه مثبت تکون داد ...و تهیونگ رو به اغوشش دعوت کرد ...

در میان توده ای از اندوه قلبشون ارام میگرفت ... تپش هایی که همگام شده بودند و هر کدام حال دیگری را بدون انکه زبان باز کنن بر ملا میکنند ... و در اخر وقتی قلب به اتش نشسته اش را ارام میکنه از دل نگرانی خودش میپرسه ...

-جیمین ... میشه بگی چیشده ...

در اغوش هم سخت تر از قبل فشرده میشن درست مثل زمانی که زندگیت در گرو کسی باشه دم عمیقی از فورمون هاش گرفت ... حالا لرزش بدنش کمتر شده بود ... کمی صورت گریونش رو به قفسه سینه تهیونگ کشید و دستش رو به بازوش فشرد... با صدایی که حالا گرفته بود از بغضش دل کند تا راهی برای صداش باز بشه ...

*تقصیر توعه ... قول دادی زود میای ... خیلی طولش دادی ... فکر کردم تنهام گذاشتی و رفتی ...

بدون هیچ فکر همون دلگیری که به شدت بچگانه بود رو لو داد ... اما چه کسی تعیین کننده این هست که چه کاری درست و غلطه ... هر چیز کوچک بی اهمیتی برای تو ممکن ست خیال محال کسی باشه ...

از حرفش شوکه شد ... میخواست بخنده ...اما نه برای تمسخر برای این که تا به حال این حس پذیرفته شدن بدون هیچ تلاشی فقط بخاطر چیزی که بود رو تجربه نکرده بود ... تا به حال کسی اینقدر بهش وابسته نبود که حساب ثانیه های نبودنش توی وجودش ترس بندازه ... همیشه باید تلاش میکرد تا چیزی باشه که بقیه میخوان ... از خودش عروسکی میساخت که باب میل هرکس تغییر میکنه ... باید کسی میشد که نبود و اونقدر از بودن فاصله میگرفت که یک روز به خودش اومد و دید گمشده ... تلاش میکرد تا جایگاهش رو حفظ کنه ... خودش رو یاداوری میکرد تا فراموش نشه ... اما اینبار تازه میفهمید که برای دوست داشته شدن نیازی نیست تلاشی بکنه ... بودنش به تنهایی باعث دلگرمی بود ... تازه میفهمید که دوست داشتن معنایی فرا تر از یک احساسه ..."دوست داشتن ، یک صداقت راستین و صمیمی ، بی انتها و مطلق ... "

وحالا این تهیونگ بود که بدن کوچیک پسر رو به خودش میفشرد تا به اون این باور رو بده که نیازی نیست از چیزی بترسه یا درباره چیزی نگران باشه ... میخواست حالا که اون بچه بهش تکیه کرده ... این رو بدونه که تهیونگ قرار نیست هیچوقت اون رو تنها بذاره ... میخواست حالا که اون کوچولو حس دوست داشته شدن و خواسته شدن رو بهش نشون داده ، اون هم در جواب بهش حس ماندن و همیشه همراه بودن رو براش به تصویر بکشه ... !

🐾Don't Blame Me 🐾حيث تعيش القصص. اكتشف الآن