Part26&27(آدم اشتباه...)

228 56 9
                                    

آمار رو دیدم ذوق کردم پارت 5 شنبه رو امروز گذاشتم ... :)

دوستان عزیز لطفا شرایط سنی رو رعایت کنید نخوندن این پارت تا جایی که مشخص کردم تغییری توی روند داستان بوجود نمیاره ...

18+ ..................................................................


× شرط ... شرطمون اینه ... همین الان یه کاری کن ... الفای احمق یه کاری کن دارم از درد میمیرم ...

لوکاس چیزی نمی شنید فقط خیره به پوست عرق کرده و لب باریک بکهیون بود که حالا سرختر از معمول و خیس شده بود ... با انگشت اشاره و شستش چونه بک رو گرفت و به سمت خودش کشید ... نگاهش بین چشم و لب بکهیون در گردش بود ... و در اخر لبش رو روی لب های بک کوبوند ...

=پس میخوای زود تر از دردش خلاص شی ... اره ؟!

لبش رو به گوش بک نزدیک کرد و همزمان دستش رو روی قسمت داخل رون بک به حالت نوازش واری حرکت داد ...

بیشتر خودش رو روی بک کشید و دست ظریفش رو در دست گرفت و کمی پوست نرمش رو نوازش کرد و در نهایت به سمت برامدگی روی شلوارش برد و دستش روی شلوارش گذاشت ...

بکهیون با حس اون سختی زیر دستش دوباره لب پایینش رو به اسارت دندون هاش گرفت و صورت سرخ شد و زیر چشمی لوکاس واکنش لوکاس رو دید میزد...

=منم درد میکشم بک ... نظرت چیه حال همدیگه رو بهتر کنیم ....

نفس های گرم لوکاس به پوست گردن و گوش بک میخورد و حرکت دستش که از رونش تا کشاله اش ادامه داشت ... به طرز عجیبی نفس رو توی سینش حبس کرده بود و طاقتش رو کم... از بین نفس های سنگین شدش با حالت ملتمسانه ای گفت ....

× فقط ... انجامش بده ...

=فکر کردی ازت اجازه میگیرم ؟...

و بعد چنگی به دیک بکهیون زد ...

×اوه بک خیلی کوچیکی ... هه ... این واقعا داره دیوونم میکنه ...

دستشو تو موهای بکهیون برد و سرش رو به عقب کشید ... و به اعتراض بک توجهی نکرد و کارش رو ادامه داد ...یکی از پاهاش رو بالا اورد و میون پای بکهیون قرار داد و زانوش رو به دیکش میفشرد ...

از لب بک کام عمیقی میگرفت و گاها دندوناش رو توی لب پایینش فرو می کرد ... لب هاشو نمیبوسید ... انگار که با لبهاش دشمن بود ... لب هاش رو به قصد پاره کردن می درید ... و ناله های از درد بک رو توی دهنش خفه می کرد ...

بک سعی داشت دست لوکاس رو که مدام به عضوش چنگ میزد رو از خودش دور کنه ... اما قدرت یک الفا بیشتر از چیزی بود که انتظارش رو داشت ...پس ناچارا بی خیالش شد و دست از تقلا برداشت ...

=بک ... داری عصبیم میکنی ... کاری نکن که دستات رو ببندم و بلایی سرت بیارم که حتی نتونی از جات بلند شی ...

🐾Don't Blame Me 🐾Where stories live. Discover now