Part40(هرزه!)

249 59 7
                                    

Writer pov
پس دستش رو به سمت گیلاس روی میز برد ولی زمانی که تقریبا مطمئن بود که موفق شده دستی مانع شد و جام رو از دستش بیرون کشید ...
& چیکار میکنی ... ؟!

با دیدن شخصی که با لحنی نگران پرسیده بود ... چشماش رو چرخوند و نفس عمیقی کشید تا گند نکشه به خودش و این مراسم کوفتی ...

× فکر نمیکنم کارای ما بهم ربطی داشته باشه پارک لوهان ...

لوهان بی خیال شونه ای بالا انداخت و جام رو روی میز گذاشت ...

× انگار اونیکی قُلِت نیومده ؟!(منظورش کیونگسو

& فکر نمیکنم کارای ما بهم ربطی داشته باشه بیون بکهیون ...

بکهیون که حسابی کفرش بالا اومده بود چون سابقه نداشت کسی تو صدم ثانیه حرفش رو به خودش برگردونه ، با دیدن نگاه خیره لوهان و لبخندش که جیمین و تهیونگ رو نگاه میکرد عجیب کرم وجودش شروع به حرکت کرده بود

به حساب خودش خواست تیکه جدیدی به لوهان بندازه ولی بازم یادش رفته بود که با شانس مدت هاست خداحافظی کرده ...

×کنار هم زیبا به نظر میرسن مگه نه ؟!

حرفش باعث شد لوهان که محو خوشحالی اون دو کنار هم بود سری به معنای موافقت تکون بده و لبخندش رو عمیق تر کنه ... بکهیون راضی از مقدماتش حمله اصلی رو شروع کرد ولی کاش همون لحظه فقط تو اوج خداحافظی کرده بود ...

× ولی چه حیف که تو نمیتونی همچین چیزی رو احساس کنی چون فکر نکنم کسی حاظر باشه تو رو تحمل کنه ...

لوهان حالا با افتخار و سرخوش به سمت بکهیون برگشته بود و جدا این چهره به بکهیون میفهموند که کارت تمومه ...

& اوه بک واقعا متاسفم که ناامیدت میکنم ولی اون پسر رو میبینی ...

با انگشت اشاره سهون رو نشون داد که بهش خیره بود توجه لوهان بهش باعث شکل گیری لبخند دلنشینی روی لب هاش شده بود ...

سهون احساس کرد که لوهان میخواد اون رو معرفی کنه پس به سمتش رفت بعد از بوسه سبکی که روی پیشونی لوهان نشوند به بک نگاه کرد ...

= من اوه سهون هستم ... نامزد لوهان ...

لوهان با ذوق به چهره سهون نگاه میکرد ولی بعد نگاهش رو به بک داد که بهت زده با چهره وارفته بهشون خیر بود ... و درجواب تنها چیزی که گفت هیچ بود ...

&در واقع سهون جفت حقیقی منه ...

×اوه ...

داشت به این فکر میکرد که چرا ... اون یعنی حتی از لوهان هم کمتر بود ... چرا هیکس هیچ علاقه ای به اون نداشت ... اینجور نبود که وابسته باشه ولی لااقل یه جایی ته قلبش یه پسر بچه نق نقو بود که دوست داشت یک نفر دوستش داشته باشه تا بتونه پیش اون برخلاف همه خود واقعیش رو نشون بده ... هرکس توی زندگیش به هر مستقلی که باشه بالاخره یه خونه امن یا پناهگاه نیاز داره ... اونم جدا از ادم ها نبود ...

🐾Don't Blame Me 🐾Where stories live. Discover now