Part 38&39

219 57 19
                                    


? pov

" تا انجا که حس کردم زمان از حرکت خویش باز ایستاده و کل هستی پنهان شده و از هم پاشیده است و جز دو چشم بزرگ را که به اعماق وجودم خیره شده اند ، چیز دیگری را نمیدیدم و جز به وجود دستی سرد که دستم را گرفته ، پی نمیبردم ... "

از کتاب بال های شکسته _جبران خلیل جبران

.......................................................................................

Writer pov

بکهیون با دهن باز خیره به تهیونگ بود ...

× باورم نمیشه تهیونگ میتونه انقدر کول و جنتلمن رفتار کنه ... اصلا مو به تنم سیخ شد ...

لوکاس به چشمای ارایش شده بک نگاه کرد ... البته نگاه که نه از همون اول ورودش نگاهش روی بک زوم بود ... و خب بک هم اونقدری تیز بود که اون نگاه رو روی خودش حس کنه ... البته خودشم میدونست با این چهره جدید بیش از حد خیره کننده شده ...

پیرهن نازک سفید دکمه دار که توی تنش لق میخورد و ترقوه هاش رو به نمایش میگذاشت و شلوار جذب مشکی ... ترکیبی که در عین مردونه بودن بسیار جذابش کرده بود ...

 ترکیبی که در عین مردونه بودن بسیار جذابش کرده بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

=بک امشب یه چیز دیگه ای ... برق میزنی ...

×عینک افتابی بزن کور نشی ... هر هر ...

این بین مارک داشت برای داشتن توجه لوکاس در سکوت با بکهیون رقابت میکرد هرچند میدونست هر کاری کنه به اندازه اون خیره کننده نخواهد بود ... نه اندازه ای که توجه لوکاس رو داشته باشه ... به ناچار بی توجه به بحث جدید بک و لوکاس دستش رو روی بازو لوکاس گذاشت و این حرکت به قدری محسوس بود که بک رو هم شوکه کرد ولی چیزی که باعث تعجب بیشترشون شد سوالی بود که مارک پرسید ...

+به نظرت امشب خوب شدم ... یعنی خوب به نظر میام ؟!

 یعنی خوب به نظر میام ؟!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
🐾Don't Blame Me 🐾Where stories live. Discover now