Part 2

1.6K 257 11
                                    

دو روز بعد

از زبان تهیونگ :

«پاپا چند بار باید بهت بگم ؟ من نمیخوام ازدواج کنم.»

دیگه داشتم دیوونه میشدم. درسته ۲۸ سالمه! درسته ممکنه خیلی زود دیر بشه ولی من باید فردی که باهام متناسبه پیدا کنم.

«تهیونگ ! این حرف اینجا تموم میشه ! من و نامجون با دختر اقای لی حرف زدیم. میری میبینش!»

بازم یه قرارتعیین شده! خسته شدم!!

«پاپا ؟! میخوای من همینطوری ازدواج کنم ؟ خودت میدونی من شرایط خاص دارم ! میدونی من سادیسم دارم. به همین راحتی که نمیتونم با یکی ازدواج کنم.»

خب قطعا کی میخواد با یه سادیسمی ازدواج کنه ؟ خب من هر دختری رو باید قبلش ببرم تخت ببینم میتونه دربرابر کینکای من دووم بیاره یا نه ؟؟؟ این ظلم نیست؟ خیلی از دخترا انتظارشون از ازدواج عشقه و من... به عشق ایمان ندارم. یعنی... خط قرمزمه چون من یه سادیسمی ام.

«بهش زیاد سخت نگیر جین!! ولی تهیونگ تو هم به حرف پاپات گوش کن ! این قرار رو هم برو !! اگر جور شد که هیچی اگر نشد مجبوریم بدون گفتن ویژگی خاصت برات همسر بگیریم چون تو برای گرفتن جای من قبلش باید ازدواج کنی. سنت خانوادگی رو که میدونی؟»

دستام رو مشت کردم و اخمام توی هم رفت. خشم به وجودم حاکم میشد وداشتم کنترلمو از دست میدادم. بازم ذهنم بهم ریخته بود. من معمولا ادم خونسردی هستم. بويژه روبروی پاپا و بابا ولی... دیگه داشتن زیاده روی میکردن. ازدواج بدون گفتن ویژگی من که از ذاتمه! این یعنی توهین به من... این یعنی من هیولام که هیچکس حاضر به ازدواج باهام نمیشه...

« نامجون !! قرار بود این رو به تهیونگ نگی !!»

بسختی جلوی خودم رو گرفتم که چیزی نگم. دیدم پاپا و بابا زیرلب دارن چیزایی میگن و پاپا بابا رو بخاطر حرفش سرزنش میکنه ولی دیگه ادامشو نشنیدم چون راهم رو کشیدم و از خونه زدم بیرون.

من ادمی نیستم که گریه کنم. حتی اکه بزرگترین ضربه رو بخورم من گریه نمیکنم اما منم ادمم!!

اینکه گرایش خاص توی سکس دارم یعنی من یه هیولام ؟ واقعا ؟

بدون توجه به سروصدای جسی ، خواهر کوچیکترم که دنبالم افتاده بود سوار ماشین شدم و زیرهوای ابری که خبر از بارش بارون میداد راه افتادم.

رفته رفته نم نم قطرات بارون روی شیشه افتاد و بعد با غرش و رعد و برق اسمون بارون شروع شد.

بدون اینکه بدونم کجا میرم توی خیابونا پیش میرفتم . سرعتم بالا بود. و مدام صحنه های ادمایی که با خواست خودشون میومدن باهام بخوابن ولی بعد از دیدن کینک هام از من فرار میکردن از جلوی چشام رد شد.

Daddy's CutieTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang