این پارت یه جور اسپین آفه که بیشتر به ماجرای کاپل های فرعی یونمین و نامجین میپردازیم. میتونید رد کنید ولی لابلای داستان نکاتی هست که برای زندگی کاپل اصلی مهمه.
از زبان جیمین :
«اخخ سرم...»
عینکم رو از روی چشمام برداشتم و با کف دستم چشمامو مالیدم. انگشت شست و میانیم رو به پهنای صورتم باز کردم و شقیقه هام رو مالیدم. زیر لب به خودم ناسزا میگفتم.منی که میدونستم ظرفیت الکلم پایینه چرا زیاد نوشیدم و چرا...
اووف...
با به یاد اوردن اتفاقاتی که دیشب افتاد، هجوم خون به گونه هام رو حس میکردم. من یونگی رو بوسیدم و بهش گفتم دوستش دارم...
قرار بود این راز رو با خودم به قبر ببرم. یونگی یه بیزینس من مشهوره و من فقط یه دامپزشکم. درضمن هیچوقت به ذهنم خطور نمیکرد که شاید یونگی هم از مردا خوشش بیاد. یعنی بخاطر همین وقتی ازش پرسیدم دوست دختر داره یا نه، گفت سینگل به گور میشه؟!
همه اتفاقات مثل یه فیلم از جلوی چشمم رد میشد. نفسم بند میومد و بدنم میلرزید. انگار که نفس های اخرم رو میکشیدم ولی من مرگ من از هیجان بود.
وقتی توی اغوش یونگی به خواب رفتم، منو به خونه اش برد و ...
فلش بک :
سوم شخص :
«اخخخ! جیمین... کمی ثابت بایست تا بتونم در رو باز کنم.»
«نهههه... تو فقط باید به من توجه کنی.در رو ول کن...»
جیمین دستاش رو دور گردن یونگی حلقه کرده بود و مدام کف دستش رو به صورت یونگی میکوبید.
سعی میکرد سر یونگی که برای پیدا کردن ریموت ورود به خونه به سمت دیگه چرخیده بود رو سمت خودش برگردونه.
«جیمین!! لطفا...»
یونگی درحالیکه جیمین رو براید استایل بلند کرده بود، سعی میکرد با یکی از دستاش محکم از بدن پسر بگیره و با دست دیگه اش رمز رو بزنه؛ اما مزاحمت های مداوم جیمین باعث شد تسلیم بشه.
«به در نگاه نکن... در قشنگ تر از منه؟! هق...»
بعد بینی اش رو کشید و چشمای ریزش زیر نور ماه پر از اشک شد. یونگی با تعجب به جیمین خیره شده بود. هیچوقت فکر نمیکرد پشت اون عینک و روپوش سفید پزشکی چنین شخصیتی پنهان شده باشه. یه جوجه لوس که فقط توجه میطلبه.
دستش رو از سمت در کشید و سمت صورت جیمین برد. با شستش گونه جیمین رو نوازش کرد و به چشماش خیره شد.
«جیمین به من نگاه کن.»
«نه نمیخوام! تو خوشت نمیاد به من نگاه کنی... هق...»
«جیمین!»
«ولم کن...»
یونگی اروم خندید.
YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...