Part 11

1.5K 162 4
                                    

پارت یازدهم :

از زبان تهیونگ

فلش بک به شب قبل

بعد از رفتن یونگی و جیمین، از سکوت خونه مطمئن شدم و در اتاقم رو قفل کردم.

همونطور که دستم روی دستگیره در بود، به اتفاقات امروز فکر میکردم. هیچوقت فکرشم نمیکردم در طول یکروز، چنین چیزایی اتفاق بیفته.

و البته من بالاخره موفق شده بودم، جونگکوک رو به حالت انسانی اش دربیارم اما هربار نمیتونستم تحریکش کنم. با گوشه چشمم به پسر سفیدپوست ملوسی که روی تخت خوابیده بود، نگاه کردم.

سمتش قدم برداشتم و کنار تخت ایستادم.

بنظر میومد آروم خوابیده اما لحظه ای بعد ، اخمی بین ابروهاش افتاد و بدنبالش بدنش لرزید.

«د...ددی...»

با شنیدن حرفی که از زیر زبونش خارج شد، ابرویی بالا انداختم و شوکه شدم. یعنی بقدری به من وابسته اس که اسمم رو توی خواب هم صدا میزنه ؟

یاد حرف های جیمین و داستان شازده کوچولویی که برام خونده بود، افتادم.الان متوجه خیلی چیزا شدم.

من خودخواه بودم. دروغ بود اگه میگفتم، زیبایی جونگکوک منو جذب نکرده! چون از لحظه اولی که اون پسر خرگوشی رو دیدم، قلبم لرزید و زیبایی اش چنان توی سلول های ذهنم نفوذ کرد که بی طاقت بودم اون رو زیرم و درحال ناله کردن ببینم و بی طاقت بودم اون رو مال خودم کنم.

« ددی...»

دوباره لرزید و من نزدیکش شدم و برای بار هزارم ، بوسه ای روی پوست لطیف پیشونیش گذاشتم.

« اینجام بانی... نگران نباش... ددی کنارته! »

جونگکوک چنگی به بازوم زد.

« ددی مال جونگکوک... »

با شنیدن حرفی که از دهن جونگکوک خارج شد، شوکه شدم. منظورش چیه ؟ و چرا این حرف برام اشناس ؟

کمی فکر کردم و به یاد اوردم وقتی جونگکوک اون توپا رو توی سوراخش میبرد، این حرف رو زده بود.

جونگکوک تکون میخورد و کنارش دست مینداخت تا اثری از من پیدا کنه وگمان کنم میخواست توی اغوشم فرو بره. نگاهی به بدنم انداختم. لباسام هنوز خیس بود.

«اوممم... ناه... ناه... ددی! »

و شروع به لرزیدن کرد.

فکر کنم شوک میگذرونه. بنظر میرسه حرفای جیمین درسته و من زیادی براش سخت گرفتم.

بانی شیطون !! تو و زیباییت و اون سوراخ خوشگلت که منو دیوونه میکنه!! سری به نشونه تاسف تکون دادم و سعی کردم ارومش کنم.

بعد از اینکه اروم گرفت، بلند شدم و سمت حموم رفتم. زیر دوش اب ایستادم و به فکر فرو رفتم.

Daddy's CutieWhere stories live. Discover now