پارت هشتم :
سوم شخص
تهیونگ توی ذهنش فکر میکرد که شاید با ترسوندن خرگوش یا بعضی تنبیه هایی که توی ذهنش داشت بتونه اون رو مطیع خودش کنه و انسان درون جونگکوک رو دوباره بیرون بکشه اما خبر نداشت جونگکوکی شاهد همه حرفاشون با سوزی و یونگی بوده.
اون شنیده بود که تهیونگ نسبت به سوزی حس داره. و شاید تصمیم اش رو گرفته بود که نذاره صاحب خوشتیپش از دست بره.
درسته یه خرگوش بود ولی تهیونگ درست میگفت اون یه روح داشت. اون یه انسان هیبرید بود. پس غرایز انسانی هم داشت و قرار بود همشون رو برای نگه داشتن صاحبش برای خودش بکنه. چون این دختره سوزی بنظرش خیلی سیریش بنظر میرسید.
پارت هشتم :
سوم شخص
تهیونگ خرگوش کوچولو رو روی دستاش بلند کرد و سمت اتاق قرمز رفت. در رو محکم پشتش بست و یونگی و جسی رو پشتش رها کرد.
جسی به یونگی خیره شد.
«یونگی هیونگ ؟ یعنی داداش با ملو... یعنی جونگکوک چیکار داره ؟»
یونگی که همه ماجرا رو میدونست و میدونست الان توی ذهن تهیونگ چی میگذره فقط دستش رو پشت شونه جسی گذاشت و اروم مالید.
«بهش فکر نکن.مطمئن باش چیز بدی پیش نمیاد.»
جسی با تعجب به یونگی خیره شد و بعد شروع کرد به چرخوندن چشماش دورتا دور اتاق برادرش!
اتاق اصلی برادرش با یه درب با اتاق قرمز جدا میشد و جونگکوک توی اتاق قرمز دویده بود.
اون اولین جایی بود که تهیونگ رو پیدا کرده بود، برای همین جسی که دنبال جونگکوک راه افتاده بود، اتاق قرمز برادرش رو گذرا دیده بود.
و یهویی یادش افتاد.
«راستی هیونگ ؟! اون اتاق داداش چی بود ؟ توش زنجیر و طناب و یه چیزای مشکی دیدم!ن...نکنه برده جونگکوک رو بکشه ؟؟؟نههه!!»
یونگی دستش رو جلوی دهن جسی گذاشت.
«شش... نه اونا چیزی که فکر میکنی نیست! تو چرا رفتی توی اون اتاق؟مگه داداشت نگفته بود نری؟»
«ج...جونگکوک رفت. م...منم...»
دختر هق هق میکرد و اشکاش سرازیر شد. یونگی جسی رو بغل کرد.
«بیا بریم بیرون. یکم کارامل بخور... جونگکوک چیزیش نمیشه و اونا برای یه چیزای دیگس... اوم اونا یحور برای ورزشه ... و داداشت برای همین ازشون استفاده میکنه.»
«ولی داداش من چرا باید اینطور ورزش های خشن بکنه ؟ مگه هیولاس ؟»
یونگی سریعا جسی رو از اتاق خارج کرد.
« نه ! یه بار دیگه این حرف رو در حق برادرت نزن. اون بهترین ادم روی این کره خاکیه خب ؟ فقط ورزش خاصی داره هوم ؟ بیا بریم. »
YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...
