Part 30

1.4K 168 19
                                    

«جین؟!»

نامجون از پشت همسرش صدا زد اما به نظر میرسید جین اهمیتی نمیده.

جین با قدم های استوار همراه هوسوک سمت در راه افتاد. با اینکه قلبش درد میگرفت و دلش نمیومد اما دیگه نمیتونست این زندگی رو تحمل کنه.

 «جین؟!!»

نامجون با صدای بلندتری گفت و از بازوی پسر کشید اما پدر نامجون متوقفش کرد.

«بذار بره. از روز اول هم لیاقت نداشت همسر تو بشه. ببین به چه وضعی گذاشته مارو...»

نامجون با خشم سمت پدرش برگشت و دستش رو از چنگ مردک پیر رها کرد.

«میخوای یه درصد به این فکر کنی که چه بلایی سر پسر من اوردی؟»

جین و هوسوک جلوی در ایستاده بودن و جین اشک میریخت. 

نامجون ادامه داد:

«بخاطر تو و این مسایل مزخرف مالی پسر من روانگردان مصرف کرده و در معرض دست درازی این دکتر نامرد قرار گرفته. این فیلم همه چیز رو نشون میده. حتی من حالم بد میشه دارم میبینم. چطور میتونی اینقدر عادی بهش نگاه کنی؟»

پدر نامجون دندون هاش رو روی هم سابید و سیلی محکمی به نامجون زد.

«همش تقصیر توِ. تقصیر توِ که لیاقت نداری»

و سمت در رفت. روبروی جین ایستاد و چشم غره ای بهش رفت.

«به نفعته اون پسر دیگه جلوم ظاهر نشه. وگرنه میدونم بخاطر این ابروریزی ازش انتقام بگیرم.»

از اتاق خارج شد و در رو پشتش کوبید.

جین به خودش لرزید که هوسوک برای حمایت ازش دستش رو پشت کمرش قرار داد.

اما طولی نکشید که اون دست پس زده شد.

«ازش دور باش.»

هوسوک چرخید و با چشم های خشمگین و قرمز نامجون روبرو شد.

نامجون در یک حرکت از یقه هوسوک گرفت و بدنش رو بالا کشید. نفس های داغ نامجون به صورتش میخورد ولی هوسوک نترسید. این چهره رو چندین سال پیش هم دیده بود.

جین دستش رو روی مچ نامجون گذاشت.

«ولش کن.»

«با چه جرعتی به شوهر من نزدیک میشی؟ فکر کنم اون موقع جین تکلیفش رو مشخص کرد که میخواد با من باشه. ازش دور شو...»

«نامجون ولش کن.»

هوسوک با چشم هایی که بی تفاوتی توش موج میزد به نامجون خیره شده بود. در پس نگاه هوسوک میشد حس دلسوزی رو دید. دلش به حال جین میسوخت و همچنین حالش از این مرد ترسوی جلوش بهم میخورد.

«واقعا؟! ولی جین برای حل مشکلش اومده سراغ من و از من کمک خواسته... بدست اوردن دل یه انسان از مراقبت از دل اون نفر اسونتره، اقای کیم.»

Daddy's CutieWhere stories live. Discover now