سوم شخص :
فلش بک : صبح
بعد از اینکه تهیونگ از خونه بیرون رفت، جونگکوک گوشاش رو پایین انداخت و خیلی اروم توی تخت دراز کشید و سکوت کرد.
جسی که از رفتار عجیب جونگکوک سر میز صبونه شوکه شده بود، سریع سمت اتاقش دوید و جونگکوک رو دید که به ارومی توی تختش دراز کشیده و حتی تکون ریزی هم نمیخوره. دستش رو روی بدن خرگوش ملوس کشید. تهیونگ چطور موفق شده بود، جونگکوک رو اروم کنه ؟ و اون شب چه اتفاقی افتاده بود ؟
چند ساعتی گذشت و بعد سراغ جونگکوک رفت تا بهش غذا بده. ولی جونگکوک همچنان اروم نشسته بود و هرباری که در باز میشد با گوشای سیخ بهش نگاه میکرد ولی به محض دیدنش دوباره گوشاش میفتاد و سرش رو روی تخت میذاشت.
جسی، جونگکوک رو در اغوش کشید و به سمت حیاط برد تا شاید جونگکوک کمی بازی کنه ولی جونگکوک بی حرکت به درب حیاط خیره شده بود.
بالاخره روز گذشت و نزدیک غروب رسید. جونگکوک از لحظه ای که خورشید شروع به غروب کرده بود، بیتاب شده بود و مدام بالا پایین میپرید. جسی به سختی اون رو به داخل خونه برد ولی جونگکوک همچنان جلوی در منتظر بود که جسی نتیجه گرفت، جونگکوک منتظر برادرشه.
نزدیک ساعت ۹ بود که جونگکوک ناامید شد و جلوی در نشست و گوشاش رو اویزون کرد.
جسی و جین بارها تلاش کردن تا بتونن غذایی به جونگکوک بدن ولی جونگکوک لب به اب هم نمیزد.
«پاپا! بنظرت اون ناراحته ؟»
ناراحت!! پس توصیف این دلشوره ای که در وجودش حس میکرد، با کلمه ناراحتی بود. بارها تکرارش کرد تا توی ذهنش بمونه.
جونگکوک ناراحت...
«پاپا یعنی از نبود تهیونگه ؟»
نبود ...
جونگکوک کلمات رو یاد میگرفت تا بتونه حسش رو به تهیونگ منتقل کنه و همین لحظه بود که با شنیدن صدای ماشینی که وارد ساختمون شد، گوشاش رو تیز کرد و بلند شد.
یعنی تهیونگ اومده بود ؟
گوشاش رو تیز کرد. جسی رسید سمت پنجره دوید و با دیدن ماشین تهیونگ سمت جین چرخید.
«داداش اومد...»
جونگکوک جلوی در رفت و ایستاد. چشم به انتظار باز شدن در موند تا از ددیش استقبال کنه و بالاخره بعد از چند ثانیه دستگیره در چرخید.
قلب جونگکوک مثل گنجشکی به سینه اش میکوبید که در هیجانه و بزودی قراره با غذا روبرو بشه.
مثل یه بچه ای که بهش وعده خرید اسباب بازی جدید دادن و وقتی در باز شد و بدن مردی که از صبح منتظرش بود، جلوی چشمش ظاهر شد، جهشی کرد و خودش رو در اغوش تهیونگ پرتاب کرد.

YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...