جین بعد از رسیدگی به اوضاع سوزی و اروم کردن نامجون، سمت اتاق بازی تهیونگ راه افتاد اما اثری نه از تهیونگ و نه از جونگکوک توی اتاق بازی دید.
توجه اش سمت صدایی جلب شد که از بیرون عمارت میومد و وقتی سمت در رفت، یونگی رو دید که خرگوش سفید اشنا رو توی بغلش نگه داشته بود و با گوشی اش سعی میکرد با کسی تماس بگیره ولی انگار موفق نمیشد.
از خونه خارج شد و سمت یونگی رفت.
«یونگی؟!»
یونگی با شنیدن اسمش سمت صدا چرخید.
«ج...جین هیونگ؟!»
جین با نگرانی به خرگوش توی بغل یونگی نگاه میکرد که به نظر منجمد شده میرسید.
«جونگکوک چرا بغل توِ؟ و تو اینجا چیکار میکنی؟»
یونگی اب دهنش رو قورت داد.
«ت...تهیونگ باهام تماس گرفت و گفت بیام جونگکوک رو از خونه ببرم پیش جیمین! گفت نمیخواد جونگکوک رو نگه داره.»
بدن جونگکوک با شنیدن حرف یونگی لرزید ولی دیگه انرژیی نداشت. توانی نداشت. تمام انگیزه و اشتیاقش برای جنگیدن برای رسیدن به ددیش پریده بود.
«خیلی عصبی شده ولی مطمینم جدی نیست. اوضاع که اروم شد برش میگردونه.»
«ولی هیونگ!»
«من پسرمو میشناسم. من بهش تعلیم دادم. با اینکه تهیونگ سادیسم داره ولی وقتی وابسته کسی بشه، نمیتونه رهاش کنه. همونطور که وابسته من و نامجونه و تمام خواسته های نامجون رو به جای میاره تا کنار ما بمونه. اون به جونگکوک وابسته اس.»
شنیدن این کلمات از زبون جین، نور امید خیلی ضعیفی رو توی دل خرگوش کوچولو روشن کرد. با اینکه این نور خیلی کم سو بود ولی حاضر بود برای برگشتن به اغوش ددیش هرکاری رو بکنه.
«پس من باید چیکار کنم؟!»
جین کمی فکر کرد و چونه اش رو خاروند.بدنبالش لبخندی زد.
«این اتفاق میتونه به نفع ما باشه.»
«چطور؟!»
«من و جیمین باید جونگکوک رو تحت اموزش های پشت سرهم قرار میدادیم ولی چون نمیخواستیم جونگکوک پیش تهیونگ سوتی بده، بیشتر نمیتنونستیم پیش بریم. اگه این مدت که جونگکوک توی خونه نیست، تعالیمش رو کامل کنیم و روز تولد جلوی همه ظاهرش کنیم، تهیونگ نمیتونه نه بگه! تهیونگ برای جونگکوک میجنگه. من از این مطمینم یونگی! تهیونگ اولین بوسه اش رو با جونگکوک تجربه کرد.»
یونگی به خرگوش توی بغلش خیره شد. باورش نمیشد الان ممکنه همسر اینده دوست صمیمی اش رو توی بغلش حمل کنه.
«برو مطب پیش جیمین! منم خودم رو میرسونم. و امروز رو مرخصی بگیر. باید بریم کارای ثبت اسم و خانواده جونگکوک رو ردیف کنیم.»
YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...