Part 28

1.4K 172 16
                                    

«جین، تو میدونی تهیونگ کجاست؟»

درحالیکه سوزی مشغول فوت کردن شمع تولدش بود و با چشم هایی که نگرانی و ترس ازش میبارید، همه جارو زیر نظر گرفته بود.

نامجون نگاه جین رو دید و در طول سالن چشمی گردوند تا اثری از تهیونگ ببینه؛ ولی هیچ خبری از پسرش نبود.

«لطفا نامجون، برای یه روز هم که شده ولش کن.»

«به نظر میرسه سوزی دنبا...»

ادامه حرفش رو بخاطر چشم غره ای که جین بهش رفت، قطع کرد.

ثانیه ای بعد، کسی از زیر بازوش گرفت و وقتی سرش رو خم کرد، دختر کوچولوش جسی رو دید که به بازوش چنگ زده.

«اوه دخترم!»

به یاد اورد که جسی تنها نبود.

«پس دوستت کجاست؟ م...منظورم پسر هوسوکه. یعنی جونگکوک؟ درسته؟!»

هنوز هم برای نامجون سوال بود چرا اسم خرگوشش باید با اسم دوستِ دخترش یکسان باشه.

«اممم... پیش یونگی هیونگه.»

نامجون اخم هاش رو در هم کشید. به نظر میرسید همه اعضای خانواده و حتی یونگی این پسر رو میشناسن ولی اون نمیشناسه. از گوشه چشم به نیم رخ زیبای جین خیره شد.

از دست دادن جین اخرین چیزی بود که میخواست ولی میدونست اینبار زیاده روی کرده. خیلی زیاد...

چشم هاش رو بست و لعنتی به خودش توی دلش فرستاد. نمیخواست تهیونگ رو اذیت کنه ولی به نظر میرسید پسرش رو تا مرز نابودی برده.

اگر چندین سال پیش بود، تهیونگ سریع تر رو به نابودی میرفت. چی باعث شده بود پسرش مدت طولانی نزدیک یه ماه رو در برابر رفتارهای بدشون دوام بیاره؟ واقعا کسی توی زندگی تهیونگ بود؟ و اگر اره، اون کی بود؟

***

«ادرس پنت هاوس رو به راننده دادم، سریعتر برین.»

تهیونگ با جونگکوکی که مثل کوالا از گردنش اویزون شده بود و پاهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرده بود، از در مخصوص تدارکات و کارمندان هتل خارج شد.

برای اینکه کسی پاهای بیبی اش رو نبینه، روپوشی رو قرض گرفته بود.

«یونگی مطمینی اگه من برم...»

«تنها چیزی که الان باید بهش فکر کنی خودت و این پسره، بقیه اش مهم نیست. الان برو... زودباش.»

تهیونگ سرش رو تکون داد و حلقه دستانش رو دور کمر باریک پسرک توی بغلش حلقه کرد و توی تاریکی و درحالیکه اطرافش بجز یه ماشین با پلاک خارج از کشور چیز دیگه ای نبود، سمت ماشین حرکت کرد.

نمیدونست ماشین متعلق به کیه اما الان اون تنها راه خروجش ازین خراب شده بود.

پسرک توی دستانش، میلرزید و پایین تنش رو ریز ریز روی شکم تهیونگ حرکت میداد. سرش رو توی گردن ددیش برده بود و مدام گونه اش رو به پوست گردن تهیونگ میمالید تا بتونه عطر و گرمای ددیش رو حس کنه.

Daddy's CutieWhere stories live. Discover now