درحالیکه تاریکی دوروبرش رو گرفته بود و قطره های اشک ریزی که بخاطر درد پایین تنه اش از چشم هاش پایین میومد و از زیر چشم بند روی گونه هاش سرازیر میشد، بدنش گر گرفته بود و در اتش نیاز میسوخت.
همه چیز رویایی بود. همه چیز پر از لذت بود و پر از ارامش.
توپ بزرگی که نمیتونست حدس بزنه، چیه توی سوراخش عقب جلو میشد و هربار به نقطه ی شیرینی توی سوراخش برخورد میکرد و بدنبالش جونگکوک میتونست ستاره هارو ببینه.
اتش بدنش بیشتر میشد. نقظه به نقظه بدنش برای دریافت لذت بیشتر نبض میزد. پاهاش برای دریافت لذت بیشتر باز و باز تر میشد تا دسترسی بیشتری به ددیش بده.
اصطکاک شی توپ مانند با دیواره های تنگ سوراخش، آتیشی رو درون بدنش شعله ور میکرد که باعث میشد ماهیچه های بدنش شل و سفت بشه و بیشتر اون شی رو در درون خودش ببلعه.
اما این تنها چیزی نبود که به پسر لذت میداد، ناله های مردونه و صدای بم مردی که روش خیمه زده بود و عطر تلخش تمام مجاری بویایی پسر رو پر میکرد، به این اتش دامن میزد.
بدن جونگکوک زیر لمس ها و تعریف های این مرد ذوب میشد.
مرد از زیبایی اش میگفت. از توانایی و مهارت های خوبش اظهار رضایت میکرد و بدنش رو میبوسید.
این مرد داشت اونو ستایش میکرد. پرستش میکرد.
جونگکوک خودش رو لیاقت چنین مرحله ای از عشق نمیدونست اما تهیونگ همه چیز رو بهش میداد. انگار به وجود اون پسر، بیشتر از هرچیزی اهمیت میداد.
از طرفی تهیونگ، ارنجش رو در طرفین سر جونگکوک گذاشته بود و با سرعت بالایی توی سوراخ پسر خرگوشی میتابد. بیضه هاش با دم نرم و پفکی پسر خرگوشی برخورد میکرد و موجی از لذت توی بدنش تزریق میکرد.
وزن بدنش رو روی بدن پسر خرگوشی انداخته بود و سینه اش رو روی سینه پسر میمالید و از اصطکاکی که بین نیپلاشون به وجود میومد لذت میبرد.
نیپل های جونگکوک با هراصطکاکی سفت تر وداغ تر میشد و اب دهن تهیونگ رو برای چشیدن اون دوتا نقطه که براش فرقی از دونه انگور نداشت بی تاب میکرد.
لیسی به لباش زد و سرش رو پایین تر حرکت داد. پاهای پسر رو کمی بالاتر برد. لیسی روی نیپل های پسر زد و با لحن دستوری گفت:
«برام ناله کن، بانی. بهم بگو مال کی هستی؟! بهم بگو از دوست داری با ددی یکی شدی یا نه؟»
جونگکوک با شنیدن لحن دستوری تهیونگ و حس زبون داغ ددیش رروی سینه هاش به خود لرزید و درحالیکه کمرش رو قوس میداد،سرش رو به طرفین تکون داد.
انرژی نداشت جوابی بده. لب های خشکش برای ناله بعدی باز شد.
«اههه...»
YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...