یک روز مانده به تولد سوزی : شب
تهیونگ گوشی اش رو بیرون کشید و برای بار هزارم اسم باری که دکتر بکهیون بهش پیامک کرده بود، چک کرد. روحشم از وجود داشتن چنین باری در شهر خبر نداشت.
ماشین رو پارک کرد و پیاده شد.
به گفته دکتر بکهیون بالاخره سوزی اماده بود و قرار بود امشب اولین بارشون رو باهم انجام بدن.
سمت درب ورودی رفت و با ارایه بارکدی که بکهیون براش فرستاده بود، وارد بار شد. نگاهش رو همه جا چرخوند. محیط ارومی به نظر میرسید، مثل یه بار ساده ولی وقتی سمت پیشخوان رفت و راهنمایی خواست، اون رو سمت درب های بسته ای هدایت کردن که از بار جدا میشد و بعد با شنیده شدن صدای زنجیر و فریاد، مشخص شد جای درستی اومده.
سمت اتاقی رفت که شماره اش رو بهش داده بودن.
تقه ای به در زد و در باز شد. اتاق تاریک بود و بوی عود اسطوخودوس اتاق رو پر کرده بود. چشم هاش رو بست و برای لحظه ای از ارامشی که بهش دست داده بود، لذت میبرد.
چشم هاش رو باز کرد و لب زد :
«سوزی اینجایی؟»
صدایی شنیده نشد.
«سوزی؟»
باز هم صدایی نیومد.
«اتاق اشتباه اومدم؟»
سمت در چرخید که صدایی متوقفش کرد.
«اومدی تهیونگ؟»
صدای دکتر بکهیون بود. سمت صدا چرخید.
«دکتر شما اینجایین؟ سوزی کجاست؟ باید چیکار کنیم؟»
بکهیون در تاریکی نیشخندی زد و بعد با قدم های ریز سمت تهیونگ قدم برداشت.
«امروز اخرین فرصتمونه، بیایین دوره درمان رو به پایان برسونیم تهیونگ!»
«باشه ولی اتاق خیلی تاریکه. باید چیکار کنیم؟»
«روی تخت دراز بکش و چشمات رو ببند.»
«چرا؟»
«اخرین مرحله درمانه، تهیونگ. لطفا کاری که میگم رو انجام بده.»
تهیونگ سری تکون داد و سمت تخت رفت. روی تخت دراز کشید و بعد حس کرد کسی کنارش نشست.
«چشمات رو باز کن و به من نگاه کن.»
بکهیون، شمعی رو نزدیک صورتشون گرفت و بعد حلقه ای رو جلوی چشم های تهیونگ تکون داد.
«با چشم هات این حلقه رو دنبال کن و لحظه ای گمش نکن. میخوام تورو به دنیایی که همیشه ارزوش رو داشتی ببرم تهیونگ! دنیایی که تو مال منی و فقط منو میخوای...»
« دکتر چیکار میکنی؟»
«سکوت کن و تمرکز کن. میخوای از همه درد ها خلاص بشی درسته؟ خسته شدی همه سرزنشت میکنن نه؟ خسته شدی همه به چشم هیولا میبیننت؟ از رفتار های سوزی خسته شدی؟ میخوای یه ساب پسر کیوت داشته باشی که مطیعت باشه؟ کسی رو میخوای که درکت کنه؟ بهت قول میدم اون فرد برات میشم و همه چیز حل میشه، پس فقط تمرکز کن.»

YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...