Part 22

1.1K 163 15
                                    

جین به وضوح شاهد صحنه ای شده بود که تهیونگ بوسه جونگکوک رو پاسخ داده بود.

نمیدونست این بوسه رو از کجا یاد گرفته یا هرچیزی ولی برای اولین بار شاهد چنین اتفاقی شده بود.

تهیونگ هیچ دختر یا پسری رو برای اینکه در رابطه باشه معرفی نکرده بود.

با هیچ دختر یا پسری در ملا عام یا حتی مخفیانه قرار نداشت یا نبوسیده بود. جین به خوبی میدونست تهیونگ تابحال بوسه ای رو تجربه نکرده و این اولین پسرش بود، پس...

لبخندی زد و دستش رو مشت کرد. اگر جونگکوک به شیوه خوبی تعلیم ببینه میتونه پارتنر خوبی برای پسرش باشه نه؟!

البته مشکل اون پدر خرفت نامجون فقط ازدواج تهیونگ نبود. بلکه باید با یه دختر هم ازدواج میکرد. این بلایی بود که ۲۰ سال پیش سر نامجون اورده بود ولی جین نمیتونست اجازه بده این بلا سر پسر خودش بیاد... عمرا!!

از پله ها بالا رفت و خودش رو به بالکن رسوند. گوشیش رو بیرون کشید و بی وقفه تماسی رو با یونگی برقرار کرد.

-بله هیونگ؟!

«ازت میخوام برنامه روزانه تهیونگ رو برام بفرستی... و هرچیزی که میشه حتی کارای نامجون و سوزی هر چیزی رو باید بدونم.»

-ولی هیونگ من...

«یونگی... فرض کن رییست دستور داده. این بخاطر خوبی تهیونگه. من میدونم نامجون چرا این کارارو میکنه و میخوام کمکش کنم.»

-فهمیدم هیونگ!

«خوبه!»

و بعد تماس رو قطع کرد. یونگی که الان توی یکی از بارها نشسته بود و نوشیدنی میخورد و به حال دوست صمیمی اش فکر میکرد، دوست داشت از جین بپرسه حال تهیونگ خوبه یا نه. تهیونگ بعد از ۷ سال دوباره روانگردان مصرف کرده بود و ممکن بود باعث اسیب زدن بهش بشه.

نوشیدنی اش رو برداشت و شماره تهیونگ رو گرفت ولی جوابی نگرفت.

«هوووفف...»

«یونگی شی...»

با صدای ریزی که از پشت سر شنید، چرخید. لبخندی روی لباش نشست. اون پسر زیر نورهای بنفش و ابی بار خیلی زیباتر دیده میشد.

«جیمین شی...»

جیمین خیلی اروم بهش نزدیک شد و روبروی یونگی قرار گرفت.

«میتونم کنارت بشینم؟! تنهایی؟!»

«اره لطفا... خوشحال میشم همراهیم کنی.»

جیمین کنار یونگی نشست و لبخندی بهش زد.

«خوشحالم که اشنایی رو اینجا دیدم. »

«فکر نمیکردم اینجا ببینمت.»

هردو همزمان گفتن و خندیدن.

«امروز روز خسته کننده ای برای من بود برای همین فکر کردم خوبه کمی وقت بگذرونم.»

Daddy's CutieWhere stories live. Discover now