پارت چهارم :
ضرباتش پشت سر هم به کیسه بوکس وارد میشد. نفس نفس میزد و عرق سرد از سروروش پایین میریخت. فردا مجبور بود که ملاقات دختر اقای جامپول بره. کسی که نامجون گفته بود هرطور شده زنش میشه. چطور پدرش میتونست اون رو نادیده بگیره؟ چطور میتونست با زندگی یه ادم که شاید لیاقت عشق رو داره این کار رو بکنه. ولی چاره ای نداشت. با نجات اون خرگوش و بعد حاضر جوابی دربرابر پدرش خیلی عصبیش کرده بود.
ضربه زدن رو متوقف کرد و کش و قوسی به بدنش داد. سریع دوشی گرفت و حوله رو دور کمرش پیچید تا سمت اتاقش بره و بخوابه. میخواست فردا بره پیش روانشناس تا کمک بگیره.
هرچند بارها جین هم اون رو به روانشناس برده بود اما اون فقط در سکس سادیسم داشت. و این نیازش باید ارضا میشد. حتی روانشناس هشدار داده بود اگر نیازش رفع نشه ممکنه سادیسمش بدتر بشه و به اخلاق و زندگیشم سرایت کنه و اون موقع واقعا تهیونگ یه هیولا میشد. بخاطر همین خودش رو هیولا خطاب میکرد.
از جلوی اتاق بازی میگذشت که با شنیدن ناله های ریزی ایستاد.
-اههه... اوممم...
فکر کرد توهم زده ولی دوباره شنید. این ناله از اتاق بازیش بود ؟ در رو اروم باز کرد و وارد اتاق شد. با دیدن صحنه روبروش قلبش ایستاد. این واقعی بود ؟
یه پسر لخت با موهای مشکی و بدن سفید و رونای تپل روی تختش دراز کشیده بود. روتختی حریری که شک نداشت مال خواهرشه از روی شونه هاش افتاده بود. صورتش گرد بود و بینی و چشمای ریزی داشت. لباش رو با دندونای خرگوشی گاز میگرفت.پاهاش به پهنای تخت باز بود. و دیلدویی که توی دستش بود رو روی دیکش میکشید و بعد سمت حفرش میبرد.
تهیونگ : ت...تو کی هستی ؟
نتونست جلوی خودش رو بگیره و به حرف اومد و پاسخ پسر روی تخت فقط ناله بود که باعث میشد لحظه به لحظه دیکش با دیدن منظره روبروش سفت تر بشه.
پسرک با چشمای معصومی بهش خیره شد و اون لحظه بود که ته توجهش سمت گوش های سفید خرگوشی پسر جذب شد و اون نگاه ...
تهیونگ : خرگوووش کوچولو ؟؟؟؟؟
پسر خرگوشی که صدای تهیونگ رو شنید و وقتی فهمید اون رو شناخته دیلدو رو گوشه ای انداخت و روی تخت نشست. دستاش رو به سمت تهیونگ بلند کرد. به پهنای صورتش لبخند میزد و سعی میکرد درد دیکش رو فراموش کنه تا تهیونگ سمتش بره.
تهیونگ با چشمایی که از کاسه بیرون زده بود سمت پسرک روی تخت رفت. هنوزم باورش نمیشد.
تهیونگ: من دارم خواب میبینم ؟
پسرک خرگوشی سرش رو به طرفین به نشونه نه تکون داد.
تهیونگ : پس تو واقعی هستی ؟؟ خودتی ؟
VOUS LISEZ
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...