از زبان تهیونگ :
رینگ!
گوشی سوزی به صدا درومد و فاصله گرفت تا صحبت کنه. چند ثانیه ای چشم هام رو بستم تا ارامش بگیرم. هوف! بالاخره میتونم یه مدتی ازش دور باشم؛ حتی اگر چند ثانیه باشه. فنجون قهوه تلخ جلوم رو برداشتم و چشم هام رو بستم و سعی کردم با چشیدن مزه تلخ قهوه و رایحه تندش کمی خودم رو اروم کنم.
امروز با دکتر بیون و سوزی توی رستوران قرار داشتیم. بکهیون گفته بود باید ازین به بعد جلسات مشترک باشه و من و سوزی بتونیم باهم ارتباط بگیریم ولی چرا من حس میکنم رفتار سوزی با من درست عکس معیار های منه؟ با اینکه دوبار این موضوع رو با دکتر مطرح کردم ولی به نظر میرسید میدونه داره چیکار میکنه و میگفت حواسش به همه چیز هست. به سوزی توصیه های لازم رو کرده.
این میون یه چیزی اشتباه بود ولی نمیدونستم چی.
لبام رو گوشه فنجون قهوه قرار دادم و میخواستم جرعه ای بنوشم که با برخورد چیزی به پس گردنم، دستام لرزید و قهوه روی لباسم پاشید.
فنجون رو پایین اوردم، روی میز کوبیدم و به لباسام خیره شدم.
تیشرت سفید و کراوات طوسی رنگی که از ونیز خریده بودم و به زحمت ۳ سال اون رو طوری نگه داشته بودم که حتی یه لکه یا چروک روش نیفته، بهش گند خورده بود. جریان باریکی از قهوه از روی لباسم روی شلوار طوسی رنگم ریخت و همه چیز گند خورده بود.
دستم رو مشت کردم و به عقب برگشتم. دستای سوزی دور گردنم حلقه شده بود و ابروهاش رو در هم کشیده بود.
«اووه! تهیونگ ببخشید،لاو! اخه خیلی هیجانزده بودم که ندونستم...»
نذاشتم حرفش رو تموم کنه، دستاش رو از دور گردنم باز کردم و پس زدم. از پشت میز بلند شدم و چشم هام رو ریز کردم. دندونام رو روی هم سابیدم و به سوزی خیره شدم.
«سوووزی!! کوری؟!»
داد زدم. صدام به قدری بلند بود که چند نفر از میز های اطراف، علیرغم موسیقی زنده ای که در رستوران پخش میشد، صدای من رو شنیدن.
«کورم؟! چته چرا وحشی شدی؟!»
دستم رو مشت کردم.
«نمیبینی چه گندی زدی؟!»
خندید.
«خب که چی؟! عذرخواهی کردم گفتم هیجانزده بودم. تو چرا اینقدر واکنش نشون میدی؟»
واقعا؟ یعنی نمیدونه من روی نظم و مرتب بودن حساسم؟ یعنی نمیدونه خطاهارو نمیبخشم؟ یعنی نمیدونه در پس هرخطا...
دستم رو سمتش دراز کردم و از بازوش گرفتم.فشار ارومی وارد کردم.
«میدونی چی داری میگی؟»
«تهیونگ ولم کن...»
«...»
«تهیونگ دردم میگیره.»
YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...