Part 10

1.5K 184 9
                                    

پارت دهم :

از زبان تهیونگ

با پام به لبه تخت میکوبیدم و درون ذهنم سعی میکردم خودم رو آروم کنم. چرا گفته بودم میرم با سوزی بازی کنم ؟ چطور شد که اینقدر بچگانه رفتار کردم ؟ متوجه نمیشم چم شده ؟ من میدونم اون یه پسر اموزش ندیده اس. با اینکه سن اش نزدیک ۲۰ تا ۲۲ سال میخوره اما بازم اون یه پسر خرگوشیه. خیلی سخت گرفتم ؟ ولی من که خیلی اروم پیش رفتم.

چرا نتونستم صبوری کنم ؟ چرا اینقدر برای تربیت جونگکوک هیجان دارم ؟ چرا حاضر شدم با کوچیکترین قدم ها اموزشش بدم. و چرا نمیتونم صبوری کنم ؟ چرا میخوام به فاکش بدم و صدای ناله هاش رو بشنوم...

فاک !! الان دیوونه میشم.

با صدای جونگکوک از افکارم بیرون اومدم.

«ددی... ما... جونگکوک..»

متوجه نشدم چی گفت ولی بعد دیدم دستاش سمت توپک های نقره ای رنگ خزید و بدنبالش دوباره جمله ای گفت و کل توپک هارو توی بدنش فرو برد.

با دیدن صحنه روبروم چشمام از حدقه بیرون زد و برقی از بدنم رد شد.

«جونگکوک نه !!»

سمتش هجوم برداشتم و بدون اینکه حرف اخرش رو متوجه بشم روش خیمه زدم. قطره اشکی از گوشه چشمش چکید. رنگش پرید بعد چشماش رو بست و افتاد روی تخت.

اینکه سابی زیر من از حال بره... زخمی بشه... همه اینارو در دوره اموزش و شخصی با انسان های دیگه تجربه کرده بودم اما چرا اینبار قلبم درد میگرفت؟ نمیخواستم به جونگکوک اسیب بزنم.

سرش روروی دستم بلند کردم و از گونه اش کوبیدم.

«جونگکوک !! بیدار شو !!»

دستم رو سفت حفره اش بردم تا توپک هارو بیرون بکشم و اون موقع بود که حس کردم مایع گرمی روی دستم جاری شد و وقتی دستم رو بالا اوردم با دیدن مایع قرمز رنگ دوباره بدنم لرزید.

خون !

«فاککک!!»

حالا باید چیکار کنم ؟ باید بغلش کنم و ببرمش بیمارستان ؟

کدوم بیمارستان ؟ چطوری شرایطش رو به دکترا توضیح بدم ؟ مهمتر از اون ، اگه گوش و دم گالف رو ببینن به خطر میفته. حالا باید چیکار کنم ؟

بعد به خودم تلنگری زدم. من یه غیرحرفه ای نیستم. خودم بلدم از ساب مراقبت کنم ولی خونریزی... بهتره با جیمین تماس بگیرم... اره...

با این، قدمی سمت گوشیم برداشتم و فورا شماره جیمین رو گرفتم. دوباره روی تخت پیش جونگکوک برگشتم و اروم شروع کردم به بیرون کشیدن توپک های درون باسنش...

اصلا قصد نداشتم همش رو یه باره فرو ببرم.فقط فکر میکردم اون فرق داره و شاید بتونه بیشتر... آههههه... چند بوقی خورد و بالاخره جیمین پاسخ داد.

Daddy's CutieOnde histórias criam vida. Descubra agora