پارت چهاردهم :
از زبان تهیونگ
« اههه... بانی ... فاککک...»
توی سوراخش ضربه میزدم و با چشمای مظلومشتوی چشام خیره شده بود. دستاش از طرفین تخت اویزون بود و پاهاش رو با پابند از هم فاصله داده بودم. گیره های نیپل به نیپلاش وصل بود و اشک های زیباش از گوشه چشمش میریخت. کل بدنش پر از مارک شده بود و ناله هاش تا هفت اسمون بالا میرفت.این صحنه مورد علاقه من بود.
« ددی ... اوممم... ددییی...»
این صدا... مثل یه موسیقی برای گوشای من بود و من با هر ضربه توی سوراخ ملتهب و داغش لذت میبردم.
« فااااکککک بانی!!»
« ددی...»
« بانی...»
« د...دییییییی»(ازونایی که خودشون رو لوس میکنن.)
چرا صداش فرق کرده بود ؟ مدام ضربه میزدم اما کام نمیشدم تا اینکه ناگهان، گرمایی رو روی پیشونیم حس کردم و چشمام باز شد و صورت بجونگکوک رو جلوی چشمام دیدم.
بینی اش روی موهام بود و لباش روی پیشونیم... ابرویی از تعجب بالا انداختم. مگه نباید الان تبدیل به خرگوش میشد پس چرا هنوز انسانه ؟
بعد دیدم صورتش رو جلوی صورتم اورد، خندید و بعد روی بدنم پایین رفت و دیک شق کرده ام رو توی دستش گرفت. کی شق کرده بودم ؟
نکنه ؟ اون چیزایی که میدیدم توی خواب بود و در واقعیت جونگکوک دیکم رو ساک میزد ؟
به بانی خیره شدم. با چشمای شیطونش به من خیره شده بود و مثل یه آبنبات مورد علاقش دیکم رو لیس میزد.
«بانی چیکار میکنی؟ »
«جونگکوک قور قور... ددی خوشمزه...»
فاک! گرسنه اش شده بود و دیک منو میخورد ؟ یهو کل دیکم رو توی دهنش برد و فقط بالزام بیرون موند و لیسی روی رگ برامده دیکم زد که از لذت سرم رو عقب دادم.
« فاااک ... جونگکوووککک»
ناخوداگاه دستم رو بالا اوردم و توی موهای مشکی بجونگکوک که گوشاش ازش بیرون زده بود، فرو بردم و شروع کردم به نوازش کردنش.
از گوشاش گرفتم و دیکم رو بیشتر توی دهنش بردم. چرا به ته حلقش نمیرسید ؟ هرچی بیشتر میبرم بازم جا داشت!! شت شت شت !!! این فوق العادس...
بدنم عرق میریخت و پایین تنم رو با سرعت بالا میبردم تا دیکمو ب ته حلقش برسونم.
«اههه...»
اب دهن داغش روی دیکم جاری شد و ثانیه ای بعد مایع سفید رنگ از دیکم بیرون ریخت و جونگکوک همشو خورد.
« اوومممم... »
سرش رو بالا کشیدم و توی چشماش خیره شدم.
«میخوای منو دیوونه کنی ؟ میدونی حس دهنت چقدر خوبه ؟»

YOU ARE READING
Daddy's Cutie
Fantasyزندگی همیشه عادلانه نیست. بعضی وقتا چیزی درونت داری که میترسی به هرکسی نشونش بدی ولی وقتی شخص خاصت رو پیدا کنی حاضری همه چیزت رو در اختیارش بذاری تهیونگ پسر ۲۸ ساله تاجر کره اس که سادیسم داره و از سمت پاپا و باباش نامجون و جین مدام تحت فشاره تا با د...