Part 16

1.1K 163 17
                                    

از زبان تهیونگ :

ماشین رو خاموش کردم و کمربند ایمنی ام رو باز کردم. سرم رو خم کردم و از شیشه ماشین به ساختمون بزرگی که به اسم ساختمون پزشکان بود، نگاهی انداختم.

چشمام رو بستم و سعی کردم خودم رو کنترل کنم.اروم باش تهیونگ!

فقط باید صبر کنی این دکتر هم امیدش رو از تو ببره. اینطوری نیست که من لج کنم و نخوام درمان رو بپذیرم ولی من کسی که هستم رو قبول کردم و دوست دارم.

یادگرفتم از خودم متنفر نباشم...

چون وقتی از خودم متنفر میشم یا خودم رو سرزنش میکنم، سادیسم من به رفتار عادیم سرایت میکنه و این چیز خوبی نیست.

من مطالعات زیادی درین زمینه کردم.

از ماشین پیاده شدم و وارد ساختمون شدم.

نگاه بقیه به من افتاد.چشمام رو بستم و سعی کردم ایگنور کنم.

فکر میکردم پدر عزیزم به سوزی گفته باشه که من مکان های عمومی نمیرم تا اسم خانواده رو لکه دار نکنم ولی انگار اینبار میخواست از هر طرف منو تخت فشار قرار بده.

فکر نمیکرد که اگه خبر درست کنن که کیم تهیونگ به روانپزشک میره برای خانواده بده ؟

لابد مهم نیست!! باشه... برای منم اهمیت نداره... اگه ازم بپرسن چته میگم سادیسم دارم...

البته اون موقع به احتمال قوی کل خانوادم و به علاوه جونگکوک رو از دست میدم که نمیخوام اینطور باشه.

پدرم فکر همه جاش رو کرده نه ؟ اینبار جدیه!!

آهی کشیدم و سوار اسانسور شدم و به طبقه اخر ساختمون رفتم. خوشبختانه طبقه اخر متعلق به دکتر بیون بود و این یعنی نیازی نیست با ادمای زیادی روبرو بشم.

دینگ!

رسیدیم...

قدم بیرون گذاشتم. دستم رو دراز کردم که تقه ای به در بزنم ولی در زودتر باز شد و چهره دکتر روبروم ظاهر شد.

«تهیونگ ؟! اه خوشومدی... منتظرت بودم.»

ابرویی بالا انداختم و از سرتا پا بهش خیره شدم. سعی کردم حالت جدی صورتم رو حفظ کنم.

منتظرم بود یا جلوی در نگهبانی میداد؟ چرا اینقدر زود صمیمی شد ؟ همه روانپزشکا اینطورین ؟

«دکتر؟! میتونم بیام داخل ؟»

بهم زل زده بود و چشماش برق میزد. درنهایت به حرف اومدم.

« اوه بله بله! بفرمایید...»

از جلو در کنار رفت و بالاخره وارد مطب شدم.

برخلاف مطب هایی که بهشون مراجعه کرده بودم، اتاقش تم دارکی داشت. از میز و صندلی ها گرفته تا رنگ پرده ها... ترکیبی از رنگ قرمز و مشکی بود و حاشیه میزها نوار طوسی رنگی داشت که باعث میشد، کمی فضای تاریک اتاق رو کم کنه.

Daddy's CutieWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu