I have to survive!

92 21 55
                                    

《یونگ،بهم قول بده...قول بده برای من نوری بشی که هیچوقت خاموش نمیشه...من از تاریکی میترسم،منو با ترسام تنها نزار...
جانگ هوسوک...۱۷دسامبر ۲۰۱۹》

***
تهیونگ با ترس قدمی به سمت هوسوک برداشت که با دیدن فردی با صورت پوشیده که هوسوک و از جلوی درخت کنار زد شوک زده سرجاش ایستاد.

مرد سیاه پوش بجای هوسوک روبروی درخت ایستاد و پی در پی و محکم مشتاشو به درخت میکوبید جوری که دستکش چرمش داشت پاره میشد.

اون...

اون یونگی بود!

تهیونگ مطمئن بود اون مردی که صورتش رو با ماسک مشکی پوشونده بود یونگیه

اون چشمای کشیده به هیچکس جز یونگی تعلق نداشت!

بازم یونگی به کمک هوسوک اومده بود،بازم داشت نجاتش میداد

بعد چندبار مشت کوبیدن پوسته درخت شکست و یونگی قبل اینکه افراد کلیسا برسن بی توجه به دستکشای چرمی پاره شده ش به سمت تاریکی جنگل دویید و از دید اونها محو شد.

تهیونگ نفسشو لرزون بیرون داد و صاف سر جاش ایستاد

هوسوک شوکه به جای خالی یونگی نگاه میکرد .

باورش نمیشد یونگی نجاتش داده باشه،اخه اونکه توی کلیسا بود و بهش اجازه ورود به محوطه مسابقه رو نداده بودن

هنوزم با خودش درگیر بود که با دیدن داوران خودشو جمع و جور کرد و منتظر اعلام نتیجه موند.
...
بی حرف پشت سر تهیونگ و جونگکوک به سمت خوابگاه شون میرفت

ذهنش مشغول بود

از فردا میترسید

از اینکه امتیازش چنده،ممکنه کمتر از صد شده باشه؟اگه اینطور باشه چه بلایی سرش میاد؟ ینی میکشنش؟یا بقیه چی؟اونایی که امتیاز خوبی نداشتن،سرنوشتشون چی میشد؟

توی همین افکار بود که دستش از پشت کشیده شد و به خودش اومد.

یونگی دستشو گرفت و هوسوک و به خودش نزدیک کرد،تهیونگ و جونگکوک هم ایستادن و به یونگی نگاه کردن

یونگی با چهره خونسرد به اونها نگاه کرد،انگار که هیچ خبری از اتفاقات توی جنگل نداشت

هوسوک بی صدا فقط به چشمای بی تفاوت یونگی نگاه میکرد
مگه میشد این چشماشو نشناسه؟

نگرانی توی این نگاه وقتی از جلدی درخت کنارش زد و خودش ادامه داد هنوزم جلوی چشماش بود

یونگی با حس سنگینی نگاه روی خودش بدون اینکه سمت صاحب صدا برگرده پشت گردنی نسبتا محکمی به هوسوک زد :
_چشای هیزتو بپوشون بچه،داشتی کم کم شلوارمم در میاوردی با نگات

هوسوک با چشمای درشت دستشو روی گردنش گزاشت و به جلوش خیره شد که جونگکوک و تهیونگ درحالی که سعی میکردن جلدی خندشونو بگیرن بهشون نگاه میکردن

BLOODY CHURCHWhere stories live. Discover now