BLOODY CHURCH

Love with the taste of blood

《تو زیادی پرستیدنی هستی تهیونگ...توی این جهنم،میون درد و اشک و خون،چشمای تو تنها خدای منه...خدایی که حاضرم براش قلبمو قربانی کنم...
                           جئون جونگکوک...۳۰اکتبر۲۰۱۹》

                                *** 
🔞هشدار
این پارت شامل صحنه های خشن،حرف های رکیک،شکنجه،آزار جسمی و...هست
لطفا اگه روحیه حساسی دارید از خوندنش صرف نظر کنید
.

از صبح که از هوسوک جدا شده بود نگرانی و دلشوره به تمام سلول‌های بدنش چنگ مینداخت و حتی به فکر اوضاع خودش هم نبود

اینکه معلوم نیس قراره چی به سر خودش و جونگکوکیش بیاد و حتی نمی‌دونست به کجا میبرنشون

سرمای هوا مثل گلوله، گرمای تنشونو از هم میدرید و لباس نازکی که تنشون بود اونا رو از سرما در امان نداشت

به دستاش نگاه کرد که چطور بی حس و قرمز شده بود و سرما تا عمیق ترین سلول هاش هم نفوذ کرده بود

با ایستادنشون وسط جنگل نگاهی به دور و اطراف انداخت

درون قسمتی از جنگل که درختای کمتری نسبت به بقیه نقاط داشت ایستاده بودن و به اتاقک بتنی روبروشون نگاه میکردن

اونا چی تو فکرشون می‌گذشت...؟!

جونگکوک با ورود چند کشیش و پشت سر اونها پسر آسیایی که دیروز اون رو دیده بودن و باهاش هم کلام شده بودن با کنجکاوی بهشون خیره شد

اما توی دل تهیونگ چی میگذشت؟

که بی خرف فقط به یونگی خیره بود سعی می‌کرد جلوی ریختن اشک هاش رو بگیره...

اون چهره...

زیادی آشنا بود...!

از اولین باری که دیدش چهره ش اونو به گذشته میبرد و سعی می‌کرد لابلای خاطرات خاک گرفته ش دنبال ردی از آشنای کودکیش بگرده

توی تصورات کوکی ، مین یونگی هم یکی مثل خودشون بود
اما حالا میدید که یونگی چطور با قدم های استوار پشت کشیش ها وارد شد و روبروی اونها ایستاد

کشیش با پوزخندی روبروی پسرا ایستاد چرخی دورشون زد و با لگد به پای جونگکوک کوبید

با زمین خوردن کوک خنده بلندی کرد :
_تو ...موش کثیف فکر کردی انقد راحت از کنار خطایی که کردی میگذرم؟...بلایی سر تو و اون رفیق عوضیت بیارم که برای نجات دادنتون به پام بیوفتین...یونگی شروع کن

یونگی نگاه گذرایی به دو پسر انداخت و بعد نیم نگاهی به سمت کشیش های پشت سرش رو به مرد که جلوتر ایستاده بود بی حس گفت:
_من حوصله مسخره باهاتو ندارم جک...هر غلطی میکنی خودت انجام بده... البته میدونی که این کارت برخلاف دستوره نه؟