begin of pain

245 33 4
                                    

《هوسوکی کوچولوی من،هیونگ برای آزادی تو،برای کودکی کردنت،تو بچگی بزرگ شد...پس بلندتر بخند،بزار خنده های کودکانه‌ت روح شکسته ته ته کوچولو رو تسکین بده...
                             کیم تهیونگ...۴ نوامبر ۲۰۰۶》.

                                ***
همونطور که خانوم هان درمورد اتم های شیمی توضیح می‌داد هوسوک توی خواب شیرین خودش به سر می‌برد
اون پسر واااقعا از شیمی متنفر بود.

با سلقمه ای که به پهلوش خورد از خواب پرید و به لنا خیره شد که با چشم و ابرو به پشت سرش اشاره میکرد.
هوسوک:هی لنا چته دختر چرا میزنی؟
یهو صدایی از بغل گوش هوسوک اونو از جا پروند:
_چون میخواد تورو از حضور من مطلع کنه آقای جانگ...!

با صدای خانوم هان لنا با ناامیدی و شاید کمی تاسف توی پیشونیش کوبید.

ولی آخه مگه اونا نمیدونن هوسوک وقتایی که خوابه آی کیوش درحد جلبک پایین میاد؟
هوسوک با لبخند دندون نمایی برگشت سمت خانوم هان و تمام التماس های جهان و ریخت توی نگاهش.

خانوم هان با عصبانیت سری تکون داد و به در کلاس اشاره کرد:
_امکان نداره ایندفه هم ببخشمت جانگ هوسوک...بیرون.
هوسوک چشماشو توی حدقه چرخوند و کوله اشو برداشت و از کلاس زد بیرون.

زنیکه بی احساس...

حالا خوبه اولین باری بود که هوسوک سرکلاس خوابش برده...
.
حالا شاید بیشتر از یکبار بوده ولی اون اولین باری بود که مچش گرفته میشد!

همونطور که با خودش به طرز کیوتی غر میزد به سمت حیاط مدرسه رفت که کسی از پشت پرید رو کولش
و اون فرد کی میتونه باشه جز لنا؟

_یاااا تو اینجا چیکار میکنی؟تورو چرا انداخت بیرون؟

لنا همونطور که یک دستشو دور گردن هوسوک انداخته بود با اون دستش آب‌نبات چوبی رو از دهنش درآورد و نشون هوسوک داد:
_میدونی که تنهات نمیزارم؟

هوسوک خنده ی ریزی کرد و با فکر به اینکه خانوم هان چقد از آب‌نبات چوبی متنفره، قیافه عصبانیش جلوی چشماش اومد و صدای خنده اش بلند تر شد .
لایکی به لنا نشون داد:
_کارت درسته رفیق

زنگ تفریح که خورد یی سو و هیوجین هم به جمع اونا پیوستن و هیوجین از کلاس خسته کننده آقای لی و نمره برتر یی سو گفت و با حرص به یی سو چشم غره میرفت و تنها واکنشی که از دختر می‌گرفت،بالا انداختن عینکش و نیشخند پر تمسخرش بود.

هوسوک که بیخیال روی پای هیوجین لم داده بود ،وسط غر زدناش پرید و فکرشو به زبون اورد:
_گایز نظرتون چیه امتحان ساعت آخر و بپیچونیم؟

هیوجین و لنا با چشمای قلبی موافقت کردن و یی سو خواست مخالفت کنه که لنا با پس گردنی محکمی،مانع از حرف زدنش شد:
_هی بچه خرخون دهنتو ببند و فقط همراهیمون کن وگرنه مجبورت میکنم جلوی مدیر با هیوجین بوسه فرانسوی بری

BLOODY CHURCHOù les histoires vivent. Découvrez maintenant