God, save me!

115 27 7
                                    

پسر کوچولو،هرجا دیدی پناهی نداری به اغوش من بیا،من برای تو پناهی میشم که کسی جرات نکنه آزارت بده...آغوش من حتی بعد مرگ هم برای تو بازه...
مین یونگی...۲۷ژانویه۲۰۱۹》

***
🔞هشدار این پارت شامل صحنه های خشن هست... اگه روحیه حساسی دارید با احتیاط بخونید!

شب قبل که هوسوک سر به بالشت نچندان راحتش برده بود حتی فکرشو نمیکرد فردا قراره چه جهنمی رو به چشم ببینه

دقیقا از همون لحظه ای که به همراه افراد تازه وارد به سمت محراب کلیسا کشیده شد، با جنایتی بزرگ روبرو شد...

صبح زود با صدای به هم کوبیده شدن در به دیوار،
از خواب پریده بود و همراه بقیه به یک صف ایستاده بودن

کشیش جلوی اونها قدم میزد و به لرز بدن دخترای ترسیده پوزخند میزد

همه بوی ترس و از هوای اتاق حس میکردن

مرد نگاهی به تک تک اونها انداخت و بزرگترا رو از کوچکترا جدا کرد

صدای ناراضی بعضیا بلند شد و سعی داشتن خودشونو از دستای کشیش ها ازاد کنن

تهیونگ تقلا کرد تا دستشو از دست مرد جدا کنه و داد میزد:
_ولم کن عوضی...هوبا...

اما تقلا هاش با ضربه محکمی که مرد توی صورتش کوبید آروم گرفت

تهیونگ هنوز گیج از شدت ضربه بود که کوک خودشو از دستای مردی که گرفته بودش آزاد کرد و با خشم مشت محکمی توی صورت مردی که تهیونگ و زده بود کوبید:
_دست کثیفتو بکش کنار حرومزاده...

همه افراد توی اتاق شوکه به جونگکوک نگاه میکردن

توی نگاه تهیونگ و هوسوک ترس بیداد میکرد

این کار جونگکوک اصلا به نفعش تموم نمیشد...اصلا

کشیش از جاش بلند شد

دستی به گوشه لبش کشید و خون روی زخمش و پاک کرد و به پسر خیره شد

جونگکوک نفس نفس زنان به مرد نگاهی کرد

از کاری که کرده بود پشیمون نبود میدونست اینجا آخر خطه پس بدون ترس جلوی مرد ایستاده بود تا ببینه چه بلایی سرش میاد

کشیش با خشم سری برای همراهش تکون داد و مرد دستای جونگکوک و از پشت محکم گرفت و به سمت در هولش داد

تهیونگ با ترس به جونگکوک خیره بود و لرزش بدنش به صداشم منتقل شده بود:
_جونگکوکا...

BLOODY CHURCHDonde viven las historias. Descúbrelo ahora