Hello... Godfather!

82 20 38
                                    

《هیچوقت فکرشو نمیکردم یروز بتونم کسی رو توی قلب سنگیم وارد کنم اما تو تنها تبصرهِ نقضِ تمومِ قانونایِ زندگیمی...پسرک سانشاین!
مین یونگی...۷ نوامبر ۲۰۱۹》
***
_جیمین...
+یونی...هیونگ...بلاخله...اومدی...!

هوسوک شوکه به سمت در برگشت،یونگی،هیونگ جیمین بود؟

یونگی وحشت زده وارد اتاق شد و به سمت جیمین رفت

چند روزی بود که توی محوطه به بازی بچه ها خیره میشد تا پسرک گوشه گیر خودشو پیدا کنه اما هیچ خبری ازش میون سر وصدای بازی بچه ها نبود و این یونگی رو نگران میکرد

_جیمینی کجا بودی این چند روز؟چیکارت کردن؟

جیمین با لبایی که از بغض و درد میلرزید دستاشو برای یونگی باز کرد:
_یونی...هیونگ

یونگی پاتند کرد و خودشو به تخت رسوند،کنارش نشست و تن کوچیک پسرک رو توی بغلش گرفت و روی موهای نرمشو بوسید

با دیدن صورت سرخ و عرق کرده جیمین موهای توی صورتشو کنار زد و دستاشو روی پیشونی و لپای تپل پسرک گزاشت و با حس حرارت بیش از حد بدنش اخمی مهمون صورتش شد:
_چه بلایی سرت آوردن بیبی،چرا انقد داغی؟

جیمین آهی از درد کشید و گونشو به گردن یونگی فشار داد،انگار درد تواناییشو برای گفتن اتفاقات به هیونگش گرفته بود

+پهلوش درد میکنه، آسیب دیده
هوسوک با دیدن بی حالی جیمین آروم زمزمه کرد و یونگی با وحشت جیمین و از خودش جدا کرد و دوباره روی تخت خوابوندش

هیچ چیز از شیاطین این کلیسا بعید نبود می‌ترسید از بلایی که سرش اوردن

آخرین باری که تا این مدت جیمین ناپدید شد اونو از قفس تارانتولا ها بیرون کشیده بود و تا مدتها راهرو های کلیسا از جیغای جیمین به وقت کابوس هاش پر شده بودن

پیراهنشو بالا زد و خیره به پهلوش شوکه شد،چطور متوجهش نشده بود؟

دستشو به سمت ورم قرمز رنگ روی پهلوش برد اما با لمس شدن ورم جیغ پر درد جیمین بالا رفت

تند نفس میکشید و گریه میکرد

تب

درد

کبودی لباش

تنگی نفسش

همه اینا اثرات یه چیز بود

زهر

بهش زهر تزریق کرده بودن

وحشت زده به جیمین نگاه کرد که لحظه به لحظه داشت رنگ پریده تر میشد:
_جیمین این زخم...کِی اینکارو کردن باهات؟

جیمین که تنگی نفسش داشت بهش فشار میاورد نفس زنان گفت:
_پنچ...تا...قبل...تل از...اینکه...این هیونگ... بیاد

BLOODY CHURCHWhere stories live. Discover now