《Valentine gift》

81 19 58
                                    

《یجا خوندم که میگفت دوست داشتن چیزی شبیه به گم شدنه،توی یه آدم دیگه...و من اینو با روح و جسمم حس کردم،اون زمانی که نگام به نگاهت افتاد
جانگ هوسوک...روز ولنتاین 》

***

-14 فوریه 2026_سئول_کره جنوبی-

آسمون سئول ابری بود ، بارون نم نم میبارید و پیاده رو های خالی از آدم هارو خیس میکرد
ساعت از یک گذشته و تازه وارد روز ۱۴ فوریه شده بودن،هوسوک با لبخند توی پیاده رو قدم میزد و انگشتای مردونه‌ای که لابلای انگشتاش قفل شده بودن رو محکم بین دستاش نگه داشته بود.

با لبخند به سمت یونگی خواب‌آلود کنارش برگشت و از دیدن قیافه ش خندش گرفت،به اون مرد حق میداد،تا دیروقت سرکار بود و حالا بیدار موندن خیلی سخت به نظر میرسید.

با عجله به سمت صورتش خم شد و بوسه ای روی لبهاش زد
_بیدااار شو گربه تنبللل

یونگی ناله اعتراضی کرد و مثل بچه های کوچیک پا به زمین کوبید:
_هیییی به کی گفتی تنبل؟هوسوک من از صبح زوده که بیدارم و جواب یه مشت موکل فاکینگ و میدم از من چه توقعی داریییی؟

هوسوک اما بی توجه به اعتراض های پسر با صدای بلند خندید و دستشو دوباره کشید
_اعتراض کافیه پیرمرد راه بیوفت بچه ها منتظرمونن

یونگی چشماشو توی کاسه چرخوند و دوباره دنبال هوسوک کش خورد،هنوزم درک نمیکرد چرا باید این وقت شب باهم قرار میزاشتن؟

هوسوک که دید هنوزم قدمهای یونگی شل و وارفته س از حرکت ایستاد،مقابل مرد بزرگتر ایستاد دستاشو دو طرف صورتش گزاشت و با آرامش بوسه ای روی پیشونیش زد
_عزیزم،میدونم سرت درد میکنه...
مسیر بوسه هاشو به سمت چشم‌هاش تغییر داد و بوسه ملایمی پشت پلکهاش زد

_میدونم سرخی چشمات از خستگیه

بوسه ای روی گونه هاش زد و با فاصله کمی مقابل لبهاش ایستاد،زمانی که به حرف اومد لبهاش به لبهای خطی یونگی میخورد بازدم نفس هاش دم نفس های مرد بزرگتر میشد
_ولی لطفا،بخاطر من تحمل کن خب؟قول میرم وقتی رسیدیم خونه انقد ببوسمت تا بخوابی باشه؟

یونگی که چشماشو بسته بود و از بوسه ها و نوازش آروم انگشت های هوسوک که روی شقیقه هاش نشسته بودن لذت میبرد،چشماشو باز کرد و بی طاقت لبهاش رو روی لبهای قلبی دوست پسرش گزاشت

هوسوک میون بوسه لبخندی زد و دو دستشو دور گردن مردش انداخت و توی بوسه همراهیش کرد،اون ساعت از شب و به دلیل بارونی که می‌بارید خیابون خالی از انسان بود و به همین دلیل با خیال راحت لبهاشونو به هم قفل کرده بودن و غرق دنیای عاشقانه خودشون شده بودن.

یونگی با یک دست کمر پسر و نوازش میکرد و با دست دیگه پوست نرم صورت هوسوک و لمس میکرد

کمی بعد با مک آرومی که به لب پایینیش زد ازش جدا شد پیشونیش رو به پیشونی هوسوک چسبوند
_بهم قول دادی هوسوک،یادت باشه!

BLOODY CHURCHDonde viven las historias. Descúbrelo ahora