bloody silver

83 19 56
                                    

《بچگی هایی که سوخت،احساساتی که خاکستر شد،عواطفی که سر بریده شد و قاتلی که ساخته شد...همه رو مدیون توام پدر مقدس...مطمئن باش روزی برات جبران میکنم،مسیح قسم!
کیم تهیونگ...شب عملیات انتقام مسیح 》

***
🔞هشدار!
این پارت شامل صحنه های خشن،حرف های رکیک،شکنجه،آزار روحی و جسمی و...هست
لطفا اگه روحیه حساسی دارید از خوندنش صرف نظر کنید!

.....

با کشیده شدن ناخن انگشت سومش لبشو محکم تر لای دندوناش فشرد و سرشو به پشتی صندلی کوبید.

نباید داد میزد...

نباید کم میاورد...

اون قوی بود میتونست تحمل کنه.
خون از انگشت بی ناخنش سرازیر بود و روی دسته صندلی که بهش بسته شده بود میریخت.

استوارت خشمگین از بی صدا بودن تهیونگ دو ناخن آخر رو هم محکم کشید و با عصبانیت انتهای انبرش رو ،پشت دست تهیونگ کوبید.

صدای خورد شدن استخوان دست تهیونگ توی اتاق پیچید و مرد جوان فقط از درد لبشو میگزید و خون از دو طرف لبش ردی روی چونش میزاشت.

استوارت موهای تهیونگ و توی دست گرفت و محکم کشید تا سرش بالا بیاد:
_بجای اینکه اون لب لعنتیتو زیر دندونات له کنی فقط جواب منو بده تا از شر این عذاب راحتت کنم.

تهیونگ نگاه پرنفرت و دردی بهش انداخت و باز هم سکوت کرد.

استوارت فریاد بلندی زد:
_اشغال حرومزاده چقد مقاومی مگه؟ انقدری که تورو کتک زدن تا الان باید زبون باز میکردی
چی هستی تو؟

تهیونگ پوزخندی زد و جوابشو داد:
_از من چیزی گیرت نمیاد مکرون،من بدتر از اینارو تحمل کردم تا همون قاتلی بشم که اون میخواد پس فقط منو بکش...

استوارت با اسلحه ش ضربه محکمی زیر دنده های مرد جوان زد:
_نچ نچ نچ هنوز منو نشناختی وی،من اصلا اعتقادی به راحت مردن ندارم
یا جوابمو میدی
یا انقد شکنجه ت میکنم تا ذره ذره وجودت زیر دستام آب بشه!

نفس تهیونگ توی سینه ش حبس شده بود
حس میکرد آخرین دنده ش توی بدنش فرو رفته
از شدت درد اشک توی چشماش جمع شده بود اما هنوزم حاضر نبود حرفی بزنه.

به خوبی حرف های اسکای رو قبل اومدنش به این ماموریت رو یادش بود...
{یادت باشه وی ،اگه کلمه ای از اون دهن لعنتیت بیرون بیاد که به ضرر ما باشه اون داداش کوچولوی خوشگلتو زیر خواب تمام افراد این کلیسا میکنم...پس حواست رو جمع کن حتی اگه بمیری هم حق نداری حرف بزنی!}

اون با هوسوکش تهدید شده بود!

حتی اگه اینجا میمرد هم براش مهم نبود

فقط باید هوسوکش سالم میموند...همین!

استوارت یکی از افرادش صدا زد و مرد هیکلی با پوزخند نزدیکش شد.

BLOODY CHURCHDonde viven las historias. Descúbrelo ahora