I am not your son!

85 22 32
                                    

《هوسوکا...توی تموم اون سالها،وقتی یه پسر کوچولوی سه ساله بودی از دور دیدمت،هنوزم همونقدر شیرینی،دقیقا مثل همون شیرینی مربایی هایی که از اتاق پدرخوانده م کش میرفتم و توی اتاقی میزاشتم تا تهیونگ بتونه برای تو بیاردشون،حتی تلخی تنبیه هایی که بعدش میشدم هم نمیتونست شیرینی خنده هاتو برام کم کنه...
‌ ‌ مین یونگی...۱۲ فوریه ۲۰۰۶》
***
*این پارت شامل صحنه هایی که هست که ممکنه واسه هرکسی خوشایند نباشه پس مراقب باشین🚫

+مشتاق دیدار...پدرخوانده...!

_نمیدونی چقد دلتنگت بودم پسرم

تهیونگ با دیدن صحنه رو بروش و مکالمه ای که شنیده بود مثل مجسمه خشکش زده بود.

یونگی...

یونگی هیونگش پسر این هیولا بود؟

همین عوضی که سالها زندگی رو به کام خودش و هوسوکش تلخ کرده بود؟

کسی که نام ویکتور رو روش گزاشته بود و هویت کره ایش رو زیر سوال میبرد؟

سریلو...

اون واقعا مثل معنی اسمش بود!

اربابی که شیطان و میپرستید و شیطان پرورش میداد.

نگاهش به یونگی افتاد که حالا با کمر برهنه به صلیب بسته شده و با نگاه خصمانه ای به سریلو نگاه میکنه.
هنوز مشغول کنکاش اتفاقات اطرافش بود که با دیدن نشان روی شونه یونگی خشکش زد.

اون رد سوختگی و اون نوشته روش...
"رام نشده"

با درد ناگهانی که توی سرش پیچید آخی گفت و دستاشو روی سرش گزاشت.

تصاویر محوی از گذشته توی سرش میپیچید،گذشته ای که بعد اونهمه تلاش برای فراموش کردنش حالا به لطف اون عوضی پررنگ تر از هر لحظه ای توی ذهنش جولان میداد.

جونگکوک نگران به تهیونگ نگاه میکرد و صداش میزد:
_هیونگ،حالت خوبه؟صدامو میشنوی؟تهیونگ!

تهیونگ اما بدون توجه به جونگکوک نگران،انگار که صداشو نمیشنوه،با یادآوری خاطره ای شوکه به یونگی نگاه کرد.

_هیونگ!

سریلو از جاش بلند و چرخی دور یونگی زد

یونگی با نفرت نگاهش میکرد و پوزخند تلخی روی لبش شکل گرفته بود
اون مردک خرفت...

سریلو دستشو زیر چونه پسر خوانده ش گزاشت و با نگاهی به صورت بی حسش زمزمه کرد:
_اوه پسرم نفرت توی نگاهت داره خفه م میکنه،فک نمیکنی این رفتار با پدرت خیلی بی ادبانه س؟

یونگی صورتشو از دست مرد دور کرد و درحالی که به مجسمه مسیح که به صلیب کشیده بود بود نگاه میکرد مثل خودش جواب داد:
_اوه پدر،دست پرورده شمام،انتظار که ندارین از من مسیح ساخته باشین؟
سریلو بدون اینکه خم به ابرو بیاره در جواب طعنه پسر، لبخند خونسردی زد و گونه ی یونگی رو نوازش کرد:
_اشکالی نداره پسرم،میتونم ازت مسیح بسازم، هنوز برای تربیتت دیر نیست

BLOODY CHURCHTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang