پس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...
-بیخیالش شو تریشا -یکی دیگه کریستوفر..هوم؟لطفا پسر خنده ای کرد که نشان از مست بودنش بود. لیوان استوانه ای شکل رو برداشت و با یک نفس سر کشید و با شدت لیوانو رو میز کوبید. نگاهی به دختر مقابلش انداخت و با تشابه دادن اون به چهره ی دیگه ای اسمشو اروم زمزمه کرد -لینو؟.. تریشا که وضعیتی مشابه به پسر داشت چینی بین ابروهاش شکل داد.
-من تریشام کریستوفر احمق! پسر بی توجه به حرفش و درک موقعیت اطراف انگشت اشارشو رو گونه ی برجسته ی دختر مقابل حرکت داد و لبخند محوی زد. ظاهرا گونه ی برجسته و استخونی تو خون لی ها بود حتی با وجود اینکه اونا تنی نیستن. ناگاه قطره اشکی از پلکهاش که سعی میکردند اون قطره اشک نه چندان سنگین و نگه دارن به پایین سر خورد و مسیر پوست چانو طی کرد. -تریشا..من..چجوری..دوباره..برگردم..به گذشته؟ تمام کلماتشو با تردید و مکث کوتاهی پشت سر هم گفت و سرشو بین دستاش گرفت.
واقعیت همین بود،اون حاضر بود واسه برگشت به عقب یا به زبان ساده تر، برگشت به لینو هر کاری بکنه.
-بیخیال اون کشیش شو استفان نفس عمیقی کشید و موهای بلوندی که الان تقریبا ریشه های مشکیش رشد کرده بود و رنگ قشنگی به موهای فر چان میدادن و بین دستاش فشرد.
-اگه میخواستم بشم چهارسال پیش اونکارو انجام میدادم تریشا کلافه از بحثی که اول و اخرش همیشه مربوط به برادرش بود سری تکون داد و کیفشو از روی کانتر برداشت -من میرم دیگه،مراقب خودت باش چان هومی کشید و دستشو بالا اورد
بلافاصله بعد از رفتن دختر زنگ در خورد و چان میتونست تقریبا حدس بزنه کیه
با درست کردن موهاش به سمت در رفت و قبل باز کردن غر غراشو شروع کرد. -عمه گِرَنی من محض رضای خدا یه مرد بالغم و نیاز... با دیدن موهای قرمزی پسری که سالها ارزوی چان بود سرشو پایین انداخت و با انگشتاش درگیر شد.
-سلام کریستوفر؟عذر میخوام این ساعت از شب اینجام..باید راجب یچیزی باهات حرف میزدم،بیام تو؟! منتظر پسری که تقریبا هم قد خودش بود موند و کریس از جلو در کنار رفت.
-حتما لینو با قدمهای بلند به سمت کاناپه ی کریس رفت و پرونده هارو رو میز پرت کرد پسر که هیچ ایده ای نداشت اینا چه کوفتین که باعث شده این ساعت از شب اون الهه رو تو خونش ببینه با فاصله ی کمی از لینو کنارش نشست -پریروزو یادت میاد؟بخاطر کامیونت و اون جنازه ها دستگیرت کردن
-هوم لینو اولین پرونده رو باز کردن و اشاره ای به عکس های جنازه کرد -جولیا اسکات ۱۸ ساله آلمانی بوده که بخاطر تحصیل به اینجا اومده بوده سپس،نوک انگشتشو به سمت مچ اون دختر حرکت داد و اشاره ای به شکلی کرد که روی مچش کشیده شده بود. -این بافومته! -بافومت؟ -یه نماد شیطان پرستیه احمق -خیله خب..این چه ربطی به اینکه توکامیون من پیدا شده داره؟ -نمیدونم کریستوفر..نکنه شیطان پرستی چیزی هستی؟!پناه بر مسیح -خب این اطلاعاتو اصولا نباید به پدرت تحویل بدی نه من؟ - تو مهم تری چان سری تکون داد و سرشو به کاناپه تکیه داد -دیگه چه چیزایی نماد شیطان پرستین لینو؟ -صلیب برعکس اصلیشونه کریستوفر با شنیدن بخش اول جمله ی پسر و به نقطه ای خیره شد.
مطمعن بود اونو تو اتاق هیونجین دیده بودو با این فکر که انقد احمقه که نمیتونه یه صلیبم درست نصب کنه به دیوار ازش گذشته بود -که اینطور لینو هومی کرد و پرونده هارو بست و نگاهی به کریستوفر خسته و مست انداخت -مثل بدبختا شدی -چون هستم -حق باتوعه -عذر میخوام کشیش..شما راه حلی تو کلیساتون برای برطرف کردن عشق به همجنسم دارید؟چون حس میکنن این داره منو میکشه
-اره داریم..میتونی بیای برات دیک کوفتیتو ببرم! -اوه نه ممنون،ترجیح میدم یه همجنس دیگه پیدا کنم واسه عاشق شدن -به هرحال هرکاری میکنه نجسه کریستوفر. -چهارسال پیش اینطور نبود -ولی تو کاری کردی اونطور باشه -ما حتی سکس نداشتیم جوزف! -واسه همین میخواستی منو تو اون تخت جهنمی بکشونی؟ -بهم مواد داده بودن مینهو..ببخشید!من تمام اون چهارسال فاکیو دارم ازت عذر میخوامو بهت تمام داستانو گفتم.ولی تو فقط اون تیکه ی تو تخت و یادته..قسم میخورم من قراد نبود اونکارو بکنم -خفه شو
-..مینهو با صدای لرزونی گفت و صورتشو از سمت لینو برگردوند. -چه اونروز چه فرداش اون کارو انجام میدادی بالاخره -ولی بعدش با هیونجین انجامش دادی لعنتی. نگاه غمگینی به پسر موقرمزش انداخت و لینو باشروع جر و بحث های همیشگیشون ترجیح داد خفه شه. -مشکلت فقط بنگ چانه نه؟هیونجین نجس نبود؟فقط من مشکلم اره؟ -اونموقع من بچه بودم -یه سال بعدش بزرگسال شدی؟! -چان.. -باشه. از جاش بلند شد و شیشه نیمه خالی مشروبو رو زمین ریخت،به ترتیب لیوانها،گلدون،شیشه ابو به سمت پایین انداخت و همشون با صدای مهیبی شکستن در تمام این لحظه ها لینو مستقیم به جلو نگاه میکرد و صدایی ازش درنمیومد. بعد از تموم شدن نمایشش به سمت اتاق خوابش راه افتاد و درو قفل کرد.
لینو میدونست که قراره چه اتفاقی بیوفته سراسیمه به سمت اتاق رفت و مشتاشو به در کوبید -اروم باش چان..بیخیالش شو..ایندفعه رو نه؟باشه؟لطفا،زودباش درو باز کن چان تمام حرفاشو با ارامش خاصی میگفت و با باز شدن در و ساعد خونیه چان هینی کشید.
بافومت(Baphomet)
Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.